ایستاده بود و بازوان خود را بالا برده بود. آب فقط به کمرش می رسد. مجبور شدند به جاهایی بروند که دریا عمیق تر باشد. البته مدام به سمت شمال. از روی ماهی های عظیم الجثه خونسرد و هشت پاهای خجالتی قایقرانی میکردند، از روی گلزارهایی که در ظلمت فرو رفته بودند. تا این که ائوکلیدس گفت که دارند بیهوده وقت تلف میکنند.
گفت: «اگر به من نگویید دقیقا در جستجوی چه هستید، من نمی دانم عقب چه چیز بگردم.»
ولی او نگفت. آن وقت ائوکلیدس به او پیشنهاد کرد که بهتر است خود او هم لخت شود و همراه او پایین برود. لااقل برای دیدن آن آسمان دیگر در زیر جهان: خوشههای مرجانی در کف دریا. ولی فلورنتینو آریثا معتقد بود که خداوند دریا را برای این آفریده است تا فقط آن را از پنجره نگاه کنی. او هرگز شنا یاد نگرفته بود. کمی پس از بعدازظهر هوا ابری و سرد و مرطوب شد. تاریکی همه جا را گرفت و مجبور شدند با نگاه به فانوس دریایی بندر بازگردند. قبل از رسیدن به خلیج، دیدند که کشتی اقیانوس پیمای فرانسوی خودشان از نزدیکی آنها عبور کرد. تمام چراغ هایش روشن بود، عظیم الجثه و سفیدرنگ. پشت سر بوی عطر غذاهای لذیذ و گل کلم پخته بر جای می گذاشت.
سه یکشنبه را از دست دادند و عاقبت فلورنتینو آریثا برای این که وقت بیشتری هدر نداده باشد، مجبور شد نقشه و رازش را تمام و کمال به ائوکلیدس بگوید. آن وقت پسرک در آن نقشه جستجو تغییراتی به وجود آورد. از روی کانال باستانی خط مسیر کشتی های قدیمی به راه افتادند که در صد کیلومتری مشرق جایی قرار داشت که فلورنتینو آریثا پیش بینی می کرد. پس از گذشت تقریبا دو ماه، در یک بعد از ظهر بارانی در دریا، آئوکلیدس بیش از حد در زیر آب باقی ماند. قایق چنان از جای
گفت: «اگر به من نگویید دقیقا در جستجوی چه هستید، من نمی دانم عقب چه چیز بگردم.»
ولی او نگفت. آن وقت ائوکلیدس به او پیشنهاد کرد که بهتر است خود او هم لخت شود و همراه او پایین برود. لااقل برای دیدن آن آسمان دیگر در زیر جهان: خوشههای مرجانی در کف دریا. ولی فلورنتینو آریثا معتقد بود که خداوند دریا را برای این آفریده است تا فقط آن را از پنجره نگاه کنی. او هرگز شنا یاد نگرفته بود. کمی پس از بعدازظهر هوا ابری و سرد و مرطوب شد. تاریکی همه جا را گرفت و مجبور شدند با نگاه به فانوس دریایی بندر بازگردند. قبل از رسیدن به خلیج، دیدند که کشتی اقیانوس پیمای فرانسوی خودشان از نزدیکی آنها عبور کرد. تمام چراغ هایش روشن بود، عظیم الجثه و سفیدرنگ. پشت سر بوی عطر غذاهای لذیذ و گل کلم پخته بر جای می گذاشت.
سه یکشنبه را از دست دادند و عاقبت فلورنتینو آریثا برای این که وقت بیشتری هدر نداده باشد، مجبور شد نقشه و رازش را تمام و کمال به ائوکلیدس بگوید. آن وقت پسرک در آن نقشه جستجو تغییراتی به وجود آورد. از روی کانال باستانی خط مسیر کشتی های قدیمی به راه افتادند که در صد کیلومتری مشرق جایی قرار داشت که فلورنتینو آریثا پیش بینی می کرد. پس از گذشت تقریبا دو ماه، در یک بعد از ظهر بارانی در دریا، آئوکلیدس بیش از حد در زیر آب باقی ماند. قایق چنان از جای