نام کتاب: صحبت شیطان
که به اتاق جدید وارد شده بود، با همسرش تماس گرفته، و تو که در هال بودی، همه چیز را شنیدی.
صورت گرفته سن فورد داشت عرق می کرد. او کلاهش را برداشت، و اسلحه آنجا بود، یک تپانچه کوچک دولول.
او گفت: نمی توانم بپذیرم که این کار تو باشد، کلمبیا. متوجه هستی که حالا وادارم کردی بکشمت؟
علی رغم آنکه اسلحه به پهلویم فشار می آورد از خوشحالی آنکه بالاخره دست به اسلحه برده و با این کار به جنایت اقرار کرده است، سرم به دوران افتاده بود. شاید هم سرم از ترس گیج میرفت.
بسرعت گفتم:
- می بینی که دستهایم بیرون روی فرمان است، پس از هفت تیر استفاده نکن، سن فورد. پیش از اینکه کاری کنی، داشبورد ماشین را باز کن. هرچه گفتیم برای اتومبیلهای پلیس پخش شده است. آنها دارند حرفهایمان را می شنوند. داشبورد را باز کن سن فورد؟
درحالی که چشمان نافذ آبی رنگش را به من دوخته بود، مخزن را با دست دستکش پوشش باز کرد و فرستنده را دید.
گفتم: این فرستنده قدرت بسیاری دارد. سن فورد، حوزه کارش دو هزار یارد است، و پلیس...
- بلوف نجاتت نمی دهد، کلمبیا. فرستنده احتیاج به تیوب دارد و من اینجا تیوبی نمی بینم.
- این یکی از آن..
جاده خاکی را چراغ قوه هایی روشن کردند و کاپیتان پلیس که در کنار ال پیترز ایستاده بود، فریاد زد: تو محاصره شده ای سن فورد، اسلحه ات را بینداز!

صفحه 99 از 291