نام کتاب: صحبت شیطان
پیدا نکردم.
- دارم از این بحث احمقانه خسته می شوم. مرا به...
- استیون مسینی در سانحه هواپیما کشته شد. فیل ولز هم در هواپیما بود و یکی از بازماندگان آن حادثه. تو به فیل ولز شلیک کرده و او را به قتل رسانده ای. او خیلی باهوش بود و وقتی جنازه های سوخته اطرافش را دید، کیف کنار یکی از اجساد زغال شده، یعنی مسینی را برداشت و فندک خود را کنار جسد گذاشت. بدین ترتیب با نام استیون مسینی زنده ماند. او پس از تلفن کردن به همسرش، رز ولز، از بیمارستان رفت. حدس زدن نقشه ای که فیل در سر داشت سخت نیست، همسرش ده هزار دلار حق بیمه نامه دولتی را می گرفت و البته خط هوایی را هم تحت تعقیب قانونی قرار می داد. بعدها دو نفری از اینجا می رفتند. تعیین هویت افراد به علت آتش سوزی غیر ممکن بود،...
سن فورد درحالی که چشمانش مانند مرمرهای آبی رنگ شده بود، گفت: داستانت غیر ممکن به نظر می رسد.
- فیل احتمالا وسوسه شده است هجده هزار دلار پول شما را هم به دست بیاورد. نامه شما در کیف مسینی بود، اما می ترسید به عنوان کلاهبردار شناخته شود. بیچاره فیل، راهی برای شناختن شما یا دیگر وراث نداشت و حتی نمی دانست استیون چه شکلی است. سن فورد، تو هم مثل همه تازه کارها احمقی. علاوه بر مدرک ضبط شده من، تو، به غیر از خانم ولز، تنها کسی بودی که می دانستی مسینی کجا قایم شده است. بعد از آنکه به تو اطلاع دادم که او در هتل دونپورت است، با عجله به آنجا رفتی. شاید گفته بودند او دارد از آنجا می رود، پس خواستی او را تا هتل دیگر تعقیب کنی. بعد از اینکه حرفهای او و خانم ولز را که شوهرش می خواست به آنجا برود، شنیدی، او را کشتی. احتمالا ولز در همان لحظه

صفحه 98 از 291