نام کتاب: صحبت شیطان
مخالفت با من تکان می داد گفت: فرد، قبلا هم این مطلب را به تو گفته ام. به هیچ عنوان، علنا حاضر به قانون شکنی نیستم.
- بس کن، ال. امشب به اندازه کافی سرزنش شنیده ام.
- بسیار خب. من اتومبیلم را بر می دارم و تو هر کاری می خواهی بکنی به خودت مربوط است. فقط به من مهلت بده از آن حوالی دور بشوم.
- مطمئنا. تا حالا باید همه چیز آرام شده باشد. اول به خانه ولز زنگ می زنم تا مطمئن بشوم کسی آنجا نیست.
هنگامی که در گوشه محوطه پارک کردم تا ال اتومبیلش را بردارد، آرامشی که در انتظارش بودم، وجود نداشت. چهار اتومبیل پلیس مقابل خانه ولز پارک کرده بودند و چند نفری در آن اطراف پرسه می زدند.
ال نگاهی به من انداخت و غرولندی کرد. گفتم: برو سراغ اتومبیلت. وانمود کن تمام صبح را رانندگی کرده ای به همین دلیل موتور از حرکت ایستاده است. کاپوت را بالا ببر و آن اطراف چرخی بزن و ببین چه اتفاقی افتاده است.
نیم ساعت بعد، ال از کنارم گذشت و بوق اتومبیلش را به صدا در آورد. او را تعقیب کردم و چند خانه آن طرفتر پارک کردیم. ال در حالی که صورتش را که خیس عرق بود پاک می کرد گفت:
- خیلی نزدیک بود! مشکلی پیش آمده است. به نظر می رسد خانم ولز بلوند کار یارو مسینی تو را ساخته است. امروز بعد از ظهر او را در هتلی مخروبه با جسد مسینی و اسلحه ای که با آن شلیک شده بود، پیدا کرده اند.
- او به قتل اعتراف کرده است؟
- تا آنجا که من شنیدم، حرفی از ارتکاب به قتل یا رد آن نزده و حتی

صفحه 91 از 291