نام کتاب: صحبت شیطان
دفتر تلفنی پیدا کردم، نزدیک فرودگاه قرار داشت. ال پیاده بازگشت. او را به مترو رساندم و گفتم در اتاقش منتظر تلفن من باشد.
ساختمان هتل، تازه ساز و نه چندان بزرگ بود. به کارمند پیر پشت میز گفتم: به اتاق ۱۲۱ می روم و می خواهم دوستم را غافلگیر کنم. لطفاً با تلفن داخلی به او خبر ندهید.
اسکناسی ده دلاری روی میز گذاشتم و رشته پلکان را گرفتم و بالا رفتم.
شخصی که در اتاق شماره ۱۲۱ را به رویم باز کرد، شلوار راحتی و پیراهن باز سفیدی به تن داشت و ظاهرش با توصیف های کارکنان بیمارستان هماهنگی داشت.
وقتی پرسید: بله؟ چه می فروشید؟ بوی خفیف ویسکی اطراف واژگانی را که ادا می کرد، فرا گرفته بود. با نمایش نشان طلایی ام گفتم:
- باید با شما حرف بزنم، آقای مسینی
مچ دستم را چنگ زد و با دقت به نشانم نگاه کرد. سپس آن را رها کرد و گفت: پلیس جعلی، قبل از اینکه پلیس واقعی را خبر کنم، بزن به چاک.
- بفرمایید خبرشان کنید، آقای مسینی. اما شما هدف این ملاقات را بد درک کرده اید. من آمده ام هجده هزار دلار پول کف دستتان بگذارم.
پایم را لای در گذاشتم و کوشیدم لبخند بزنم. مسینی حداقل سه اینچ از من بلندتر بود و من هم که آدم اهل دعوایی نیستم گفتم: فکر نمی کنم گفت و گویی کوتاه به شما ضرر برساند، موافقید؟
درحالی که به کفشم در چهارچوب نگاه میکرد گفت: بسیار خب، حرف می زنیم.
- اینجا در راهرو؟
- بله، مهمانی دارم که خیلی خجالتی است. شما از طرف سن فورد که

صفحه 87 از 291