مجوز داخل ایالت و داخل بخش را داشت. خود اتومبیل بیشتر از پلاک آن نمی ارزید. یک شورلت قدیمی داغان و زنگ زده، از آن اتومبیلهایی که در آخر هفته ای شلوغ، پر از بچه هایی می شد که آدم را دیوانه می کنند. اما امروز، احتمالا یک زوج، پسر و دختری در آن بودند که قصد داشتند بالای تپه بی هدف قدم بزنند، اما به پیت کربز ربطی نداشت که آنها را دنبال کند. به او حقوق نمی دادند تا به دنبال کسی بیفتد یا مردم را اسکورت کند. دوباره اتومبیل را نگاه کرد و رفت.
یک ساعت بعد به همان نقطه بازگشت. پیش از این، توقفی کرد و با همان زوج قبلی که با دوربین دیده بودشان گپی زد. در واقع، آنها زوج عاشق میانسالی به شمار می رفتند که به اندازه کافی از باد سرد بهره گرفته بودند. او با آنها درباره درختان تازه و گیاهانی که کاشته شده بودند سخن گفت.
شورلت قرمز رنگ هنوز در همان توقفگاه کوچک ابتدای کوره راه قرار داشت، اما دیگر تنها نبود. در کنارش اتومبیل موستانگ کوچک زرد رنگ و نویی به چشم می خورد. با این حال، نشانی از رانندگان یا سرنشینان اتومبیلها وجود نداشت.
پیت کربز کمی نگران شد، اما در عین حال از این همزمانی که تنها دو اتومبیل پارک، اینجا پهلوی یکدیگر متوقف شده اند، خنده اش گرفت. شاید هر کدام از اتومبیلها فقط یک سرنشین داشته و این راه، محل از قبل تعیین شده ملاقاتشان باشد. گرچه این فکر محتمل به نظر نمی آمد. دو اتومبیل با یکدیگر همسان نبودند. نه، آدمهای اتومبیل موستانگ با سرنشینان شورلت آشنا نبودند. سؤال این بود که آیا سرنشینان موستانگ مزاحم خلوت سرنشینان شورلت شده اند یا خیر؟ کربز فکر کرد صحنه جالبی است، اما این هم به او ربطی نداشت.
یک ساعت بعد به همان نقطه بازگشت. پیش از این، توقفی کرد و با همان زوج قبلی که با دوربین دیده بودشان گپی زد. در واقع، آنها زوج عاشق میانسالی به شمار می رفتند که به اندازه کافی از باد سرد بهره گرفته بودند. او با آنها درباره درختان تازه و گیاهانی که کاشته شده بودند سخن گفت.
شورلت قرمز رنگ هنوز در همان توقفگاه کوچک ابتدای کوره راه قرار داشت، اما دیگر تنها نبود. در کنارش اتومبیل موستانگ کوچک زرد رنگ و نویی به چشم می خورد. با این حال، نشانی از رانندگان یا سرنشینان اتومبیلها وجود نداشت.
پیت کربز کمی نگران شد، اما در عین حال از این همزمانی که تنها دو اتومبیل پارک، اینجا پهلوی یکدیگر متوقف شده اند، خنده اش گرفت. شاید هر کدام از اتومبیلها فقط یک سرنشین داشته و این راه، محل از قبل تعیین شده ملاقاتشان باشد. گرچه این فکر محتمل به نظر نمی آمد. دو اتومبیل با یکدیگر همسان نبودند. نه، آدمهای اتومبیل موستانگ با سرنشینان شورلت آشنا نبودند. سؤال این بود که آیا سرنشینان موستانگ مزاحم خلوت سرنشینان شورلت شده اند یا خیر؟ کربز فکر کرد صحنه جالبی است، اما این هم به او ربطی نداشت.