نام کتاب: صحبت شیطان
هیگر قاطعانه گفت: همه چیز تقریبا همان طور که می خواستیم انجام شد. البته نتوانستیم خود سلاح صوتی را بیاوریم، اما با معلومات خاص وریاتی مطمئنم می شود یکی دیگر ساخت و...
اپنی من و رایم ناله مشابهی سر دادند. هیگر در کمال تعجب نگاهی به یکی و سپس به دیگری انداخت.
رایم سرش را تکان داد و گفت: تو تمام هفته را وقت داشتی، پنی من. نمی توانستی در این مدت یک چیزی به او یاد بدهی؟
پنی من انگار که با کودکی حرف بزند گفت: هیگر تو در بخش عملیات ویژه هستی. کار ما گول زدن دشمن و ممانعت او از فریب دادن ماست. اگر دولت به هر شکلی قانع می شد که این سلاح صوتی واقعی است، هیچ وقت ما را اینجا نمی خواستند.
- منظورت این است که اسلحه کار نمی کند؟ اما من...
- تو یک اسباب بازی دیدی که وزوز کرد و چند تا صخره و درخت منفجر شد، اما هیچ وقت به ذهنت رسید این وریاتی بود که اهداف را برای ما تعیین می کرد؟ همه آن چیزها فریبی بیش نبود هیگر؛ یک جور شعبده بازی.
- چه طور می توانید آن قدر مطمئن باشید؟
- چون من نقشه وریاتی را آن طور که او می خواست اجرا نکردم. وقتی نوبت شلیک من رسید فاصله سی پایی سمت راست کنده ای را که او به آن اشاره کرد، هدف گرفتم. به نظر می رسید فرقی نمی کرد. کنده، انگار که وسطش شلیک کرده باشند، منفجر شد.
هیگر با دهانی که به آرامی باز و بسته می شد به مرد مسن تر خیره نگاه کرد و سرانجام پرسید: اما... اما چرا؟
رایم گفت: تو باید این را آن وقت که در کانادا بودید سؤال میکردی.

صفحه 180 از 291