نام کتاب: صحبت شیطان
وریاتی لبخند زنان گفت: آقای هیگر، شاید بخواهید خودتان آزمایش کنید. آن سنگ بزرگ آنجا، آنکه یک طرفش صاف است را هدف بگیرید. بیایید بختتان را امتحان کنید.
وریاتی اسلحه را به هیگر داد و او آن را با اضطراب گرفت. هیگر نشانه رفت و دکمه را فشار داد. به محض آنکه صدای وزوز شروع شد، وریاتی با نگرانی دست به پیشانی برد. این بار انفجار شدیدتر بود و صخره عظیم به چهار پاره نابرابر تقسیم شد.
- و سرانجام، شما آقای پنی من. تردید دوست شما نسبت به سلاحم را خوب می فهمم. اما مطمئنا نمی توانید مدرکی را که به چشم دیده اید انکار کنید. نشانه گیری شما چه طور است؟ فکر میکنید بتوانید کننده ای را که بالای آن صخره قرار دارد بزنید؟
پنی من پرخاش کنان گفت: معمولا هرچه را هدف بگیرم می زنم. و سلاح صوتی را در دستانش محکم کرد. وریاتی نیز کلاهش را چنگ زد تا بادی که می وزید، آن را نبرد. صدای وزوز و به دنبالش غرشی شنیده شد و ناگاه کنده به رگباری از قطعات کوچک چوب، به شکل قوسهای ضعیف معلق در هوا تبدیل شد.
وریاتی گفت: بفرمایید، آقایان. و حالا، از آنجا که ریزش باران حتمی است، پیشنهاد میکنم به کلبه هایمان برگردیم. مجبوریم شام را خودمان تهیه کنیم؛ جو کراو برای دیدن چند تا دوست رفته بالای رودخانه. و به آرامی سلاح صوتی را از پنی من گرفت و ادامه داد:
- پیش از برگشت، فقط یک مرحله از کار باقی مانده است تا انجام بشود.
و بسرعت بر لب دره قدم گذاشت، بالای چینه ای از صخره ایستاد و سلاح صوتی را چون گرزی در چنگ گرفت و سپس آن را بالای سر خود

صفحه 176 از 291