نام کتاب: صحبت شیطان
را شکر کرد که باد از پشت سر می وزد.
سرانجام وریاتی گفت: رسیدیم، آقای پنی من.
- امیدوارم، دکتر. چون برایم مهم نیست چه می فروشید، هرچه که باشد، دلم نمی خواهد به خاطرش بیفتم آن پایین.
پایین پای او زمین شکل دره تنگی می گرفت و شیب بسیار تندی داشت. آن سوی دره که پنی من تخمین می زد عرض آن حدود دویست یارد باشد سقوط سنگها رد بزرگی میان درختچه ها، از کناره دره تا انتهای آن به وجود آورده بود. صخره های عظیم و درختان افتاده با قلوه سنگها مخلوط شده بود.
وریاتی گفت: اثرات سلاحم است.
پنی من سر را به علامت نفی تکان داد: زیاد خوب نیست دکتر. این ریزش کوه می توانست خیلی راحت با بیل و کلنگ هم ایجاد بشود. می خواهم سلاحت را در عمل ببینم.
- بسیار خب. آن درخت را که حدود یک چهارم مایل آن شیب است می بینی؟ همان که نوکش شکسته است.
پنی من با سر پاسخ مثبت داد.
- حالا نگاه کن.
وریاتی اسلحه را روی شانه گذاشت. آرنج دست راست را بالا برد و دکمه قرمز کوچک را فشار داد. صدای وزوز آهسته ای از درون جعبه زیر قنداق بلند شد.
از آن سوی دره، صدای «وام» خفه ای برخاست. پنی من و هیگر با چشمان از حدقه در آمده به باقیمانده های پراکنده آنچه زمانی تنه سخت درختی بود، خیره شدند. ابر کوچکی از دود را که در آنجا ایجاد شده بود، باد بسرعت پراکنده کرد.

صفحه 175 از 291