نام کتاب: صحبت شیطان
نسیم ملایم موجهای کوچکی در آب رودخانه می انداخت. جو کراو و هیگر ماهیگیری می کردند؛ دکتر وریاتی در آزمایشگاه خود مشغول بود و پنی من در ننوی ساده ای دراز کشیده و مشغول دور کردن حشراتی بود که بدنش را ضیافتی واقعی می پنداشتند.
روز سوم باد سردی که درختان بزرگ را می لرزاند از شمال وزیدن گرفت و هوا بارانی شد.
در همین روز بود که دکتر وریاتی اعلام کرد سلاح صوتی آماده امتحان کردن است.
اما پیش از آزمون، وریاتی، جو کراو را با پیامی به کلبه کوچکتر فرستاد، وریاتی تقاضای ملاقاتی خصوصی با پنی من در آزمایشگاهش را داشت.
پنی من به زحمت به آن سوی زمین بی درخت می رفت. یقه کتش را محکم بسته بود و به باد سردی که می توانست به آسانی در لباس ضخیمش نفوذ کند، بد و بیراه می گفت. با عصبانیت زیر لب غرولند کرد:
- وسط تابستان چه هوای احمقانه ای است.
آزمایشگاه وریاتی مانند خودش پاک و تمیز بود. در سمت راست دری که پنی من از آن وارد شد، بی سیم فرستنده گیرنده ای بود که تنها وسیله ارتباط با خارج محسوب می شد. در سمت چپ تخت وریاتی قرار داشت. در مرکز این تنها اتاق، اجاق شکم گنده ای بود، و آن سوتر، کنار دیوار آن طرف، نیمکت کاری قرار داشت. چیزی که روی این نیمکت بود، فورا توجه پنی من را به خود جلب کرد.
وریاتی مغرورانه گفت: سلاح صوتی من، آقای پنی من.
اسلحه، مجهز به قنداق معمول تفنگهای شکاری بود؛ اما هرگونه شباهتی با سلاحهای معمولی همین جا پایان می یافت. قطر لوله سلاح،

صفحه 173 از 291