بگذار بیایند. فکر میکنم از پس هر دردسری بربیایم. ببین.
به چوبی به ضخات یک پا که در گوشه ای از زمین بی درخت افتاده بود اشاره کرد. آنگاه اسلحه را به دقت دور باسنش بست.
- آن گره را حدود یک پایی قسمت ضخیم درخت می بینی؟
همان طور که پنی من آن گره را در نظر می گرفت، صدای نامشخص حرکتی بگوش رسید و به نظر رسید رولور در دست جو کراو پرشی کرد. صدای دو شلیک سریع پیچید.
جو کراو لاف زنان گفت: اگر هر کدام از این دو شلیک بیشتر از یک اینچ از آن گره فاصله داشته باشد، اسلحه و غلافش را می خورم.
- بسیار خب، تو در استفاده از آن اسلحه بسیار ماهری. حالا بگذار من امتحان کنم.
اپنی من سلاح مگنوم را از غلاف فنری اش بیرون آورد، دست بزرگش را دور آن پیچید و با دست دیگر مچ خود را گرفت تا جلو پرش اسلحه را بگیرد. صدای غرش وحشتناک فشنگ در آن اتاق کوچک موجب شد هر دو مرد بی اختیار خود را عقب بکشند. پنی من که زنگ گوشش را نادیده میگرفت گفت: حالا بگذار نگاهی به درخت بکنم.
یک دلار نقره ای می توانست گره و حفره ای را که گلوله های جو کراو از آنجا وارد چوب شده بود بپوشاند. سوراخ ورودی گلوله پنی من اندکی دورتر بود. پنی من پیشنهاد کرد:
- حالا که آنجایی، اگر ممکن است نگاهی به آن طرف کنده بینداز.
چشمان جو کراو وقتی به آن سوی کنده قدم گذاشت، گشاد شد. می دانست گلوله اش هنوز در چوب است، اما سوراخ خروجی گلوله مرگبار پنی من تقریبا به اندازه کف دست بود.
دو روز بعدی هوا عالی بود. خورشید در آسمان بی ابر قرار داشت و
به چوبی به ضخات یک پا که در گوشه ای از زمین بی درخت افتاده بود اشاره کرد. آنگاه اسلحه را به دقت دور باسنش بست.
- آن گره را حدود یک پایی قسمت ضخیم درخت می بینی؟
همان طور که پنی من آن گره را در نظر می گرفت، صدای نامشخص حرکتی بگوش رسید و به نظر رسید رولور در دست جو کراو پرشی کرد. صدای دو شلیک سریع پیچید.
جو کراو لاف زنان گفت: اگر هر کدام از این دو شلیک بیشتر از یک اینچ از آن گره فاصله داشته باشد، اسلحه و غلافش را می خورم.
- بسیار خب، تو در استفاده از آن اسلحه بسیار ماهری. حالا بگذار من امتحان کنم.
اپنی من سلاح مگنوم را از غلاف فنری اش بیرون آورد، دست بزرگش را دور آن پیچید و با دست دیگر مچ خود را گرفت تا جلو پرش اسلحه را بگیرد. صدای غرش وحشتناک فشنگ در آن اتاق کوچک موجب شد هر دو مرد بی اختیار خود را عقب بکشند. پنی من که زنگ گوشش را نادیده میگرفت گفت: حالا بگذار نگاهی به درخت بکنم.
یک دلار نقره ای می توانست گره و حفره ای را که گلوله های جو کراو از آنجا وارد چوب شده بود بپوشاند. سوراخ ورودی گلوله پنی من اندکی دورتر بود. پنی من پیشنهاد کرد:
- حالا که آنجایی، اگر ممکن است نگاهی به آن طرف کنده بینداز.
چشمان جو کراو وقتی به آن سوی کنده قدم گذاشت، گشاد شد. می دانست گلوله اش هنوز در چوب است، اما سوراخ خروجی گلوله مرگبار پنی من تقریبا به اندازه کف دست بود.
دو روز بعدی هوا عالی بود. خورشید در آسمان بی ابر قرار داشت و