نام کتاب: صحبت شیطان
بگیرد. به نظر مسخره است، اما می توانستم از فاصله ده قدمی پرتش کنم توی گوشت.
رایم فرمان داد:
- به او نشان بده چه چیزهای خوب دیگری داری.
پنی من از جیب کوچک پشت کراواتش رشته ای سیم نازک که دو حلقه در دو طرف داشت بیرون کشید و براحتی گفت: سیم برای خفه کردن. و ساعت مچی ام هم طوری تنظیم می شود که به محض آنکه با آن تماس پیدا کنی دستت را منفجر کند. البته الان تنظیم نشده است، آقا.
رایم مختصر و دقیق گفت: آقای هیگر، شما اشتباه کردید، یک اشتباه ناجور. بی دقتی در بازرسی بدنی از بازرسی نکردن بدتر است. پنی من می توانست با آن چاقو تو را بکشد، و مطمئن باش علی رغم ظاهر بی عرضه اش، بی هیچ ترحمی این کار را می کرد.
هیگر نجواکنان پرسید: یعنی کارم اینجا تمام است؟
- نه تا وقتی بفهمی که تعلیماتت تازه شروع شده است. پنی من مأموریتی در پیش داری و در این کار به کمک احتیاج خواهی داشت.
پنی من ناله ای کرد و چهره اش حالتی اندوهناک تر از سیمای گرفته معمولش به خود گرفت.
ناگهان هیگر مفهوم آخرین جمله رایم را درک کرد و کاملا راست نشست.
- قربان، منظورتان این نیست که...
- منظورم همین است. تو را به پنی من می سپارم.
پنی من با لحنی خشک گفت: شما خیلی لطف دارید، قربان. چه طور می توانم از این فرصتهای درخشانی که در اختیارم می گذارید نهایت بهره را ببرم؟

صفحه 166 از 291