- دفتر مهم نیست، از آن مرد بگو.
هیگر بسرعت گفت: قد، حدود پنج پا و ده اینچ، وزن، بیش از دویست پوند، شکمش مثل خمیر ورآمده از کمربند بیرون زده و آویزان است. شانه های گرد دارد و تقریبا بدون گردن است. آرواره های محکم و ته ریش دارد. حالتش خسته و غمگین، اندکی شبیه به سگ شکاری پاکوتاه است. شرط می بندم پایش ناراحتی دارد. سرش را ندیدم چون کلاه داشت. اما موهای روی شقیقه هایش سیاه بود. که کلی موی سفید هم لابه لایش دیده می شد.
رایم گفت: بسیار خوب بود. لباسهایش چه طور؟
- کلاهی که گفتم، کمی فرورفته به نظر می آمد. نوار آن در چند جا ساییدگی دارد. کتش راه راه آبی است که باید حتما اتو شود. گره کراواتش حدود دو اینچ کج است. کفشهایش مشکی است با پاشنه های از بین رفته. چیز دیگری می خواهید، قربان؟
- بله، در مورد سن و سالش چه حدس می زنی؟
- اوه، حدود پنجاه سال دارد و به نظر می رسد کاسبی است که روز سختی را پشت سر گذاشته. شاید نانوایی که از پخت نان لذت می برد. اما، نه، دستانش به اندازه کافی تمیز نبود. پس حتما با ابزار سخت سروکار دارد. بله، همین طور است. شما او را اینجا آورده اید تا برخی قفلها را عوض کند. درست است؟
و مشتاقانه به جلو خم شد.
رایم گفت: *اسمش پنی من* است. بگو بیاید تو.
در پاسخ به دعوت هیگر، پنی من با حالتی خسته، لخ ولخ کنان، درحالی که به زحمت وزنش را از یک پا به پایی دیگر می داد و نفسهایش همچون نعره گاومیش بود وارد اتاق شد.
هیگر بسرعت گفت: قد، حدود پنج پا و ده اینچ، وزن، بیش از دویست پوند، شکمش مثل خمیر ورآمده از کمربند بیرون زده و آویزان است. شانه های گرد دارد و تقریبا بدون گردن است. آرواره های محکم و ته ریش دارد. حالتش خسته و غمگین، اندکی شبیه به سگ شکاری پاکوتاه است. شرط می بندم پایش ناراحتی دارد. سرش را ندیدم چون کلاه داشت. اما موهای روی شقیقه هایش سیاه بود. که کلی موی سفید هم لابه لایش دیده می شد.
رایم گفت: بسیار خوب بود. لباسهایش چه طور؟
- کلاهی که گفتم، کمی فرورفته به نظر می آمد. نوار آن در چند جا ساییدگی دارد. کتش راه راه آبی است که باید حتما اتو شود. گره کراواتش حدود دو اینچ کج است. کفشهایش مشکی است با پاشنه های از بین رفته. چیز دیگری می خواهید، قربان؟
- بله، در مورد سن و سالش چه حدس می زنی؟
- اوه، حدود پنجاه سال دارد و به نظر می رسد کاسبی است که روز سختی را پشت سر گذاشته. شاید نانوایی که از پخت نان لذت می برد. اما، نه، دستانش به اندازه کافی تمیز نبود. پس حتما با ابزار سخت سروکار دارد. بله، همین طور است. شما او را اینجا آورده اید تا برخی قفلها را عوض کند. درست است؟
و مشتاقانه به جلو خم شد.
رایم گفت: *اسمش پنی من* است. بگو بیاید تو.
در پاسخ به دعوت هیگر، پنی من با حالتی خسته، لخ ولخ کنان، درحالی که به زحمت وزنش را از یک پا به پایی دیگر می داد و نفسهایش همچون نعره گاومیش بود وارد اتاق شد.
Pennyman