- بفرستش بالا.
نانسی کراون آمده بود تا برای آخرین بار یکدیگر را ببینیم، شاید می خواست جسمش را در مقابل حفظ شرافت شوهرش معامله کند. می توانستم به او بگویم کل ماجرا دروغ است، اینکه داستانی برای مجله اوری ویک در کار نخواهد بود، و به هر حال مرگ هرب کوئیک تصادفی بیش نبود. اما می دانستم که در آغاز خاموش خواهم ماند، چون هنوز دوستش داشتم، او را می خواستم و نیازمندش بودم.
ارگانویل نه، فقط نانسی؛ به همین دلیل به اینجا بازگشته بودم.
در را پس از ضربه ای که به آن خورد باز کردم، اما نانسی نبود. زن دیگری بود، از یک زندگی دیگر. ماری فنکریک بود. او کنار پنجره ایستاد، سیگار کشید و حرف زد. حدود یک ساعت، بدون وقفه زیر نور نئون چادر سینمایی که بالاخره بر صورت او خاموش شد، صحبت کرد.
در پایان گفت: همه اش را می دانستم، اما وقتی با مردی زندگی کردی، وقتی آن مرد و کارش تمام زندگی ات را پر کردند، رؤیای او رؤیای تو هم خواهد شد. من هم درست مانند او دست نوشته اکویناس را باور کردم، گرچه هر دو می دانستیم با یک دروغ زندگی می کنیم. آن شب هرب کوئیک را تا بیرون خانه دنبال کردم و دیدم تلفن زد. منتظر شدم تا از پمپ بنزین بیرون آمد و به من گفت چه می خواهد بکند. گفت زندگی شوهرم را ویران و او را به عنوان شیادی پست معرفی خواهد کرد. او نمی فهمید موضوع از چه قرار است، و بعد از آن همه تلاش صبورانه چه طور می تواند باشد.
- آن وقت او را هل دادی جلو قطار.
- قطار آمد، و شاید او را هل دادم. الان به خاطر آوردنش سخت است. در مورد آنچه باید به بروستر که در نیویورک منتظر بود میگفتم، فکر
نانسی کراون آمده بود تا برای آخرین بار یکدیگر را ببینیم، شاید می خواست جسمش را در مقابل حفظ شرافت شوهرش معامله کند. می توانستم به او بگویم کل ماجرا دروغ است، اینکه داستانی برای مجله اوری ویک در کار نخواهد بود، و به هر حال مرگ هرب کوئیک تصادفی بیش نبود. اما می دانستم که در آغاز خاموش خواهم ماند، چون هنوز دوستش داشتم، او را می خواستم و نیازمندش بودم.
ارگانویل نه، فقط نانسی؛ به همین دلیل به اینجا بازگشته بودم.
در را پس از ضربه ای که به آن خورد باز کردم، اما نانسی نبود. زن دیگری بود، از یک زندگی دیگر. ماری فنکریک بود. او کنار پنجره ایستاد، سیگار کشید و حرف زد. حدود یک ساعت، بدون وقفه زیر نور نئون چادر سینمایی که بالاخره بر صورت او خاموش شد، صحبت کرد.
در پایان گفت: همه اش را می دانستم، اما وقتی با مردی زندگی کردی، وقتی آن مرد و کارش تمام زندگی ات را پر کردند، رؤیای او رؤیای تو هم خواهد شد. من هم درست مانند او دست نوشته اکویناس را باور کردم، گرچه هر دو می دانستیم با یک دروغ زندگی می کنیم. آن شب هرب کوئیک را تا بیرون خانه دنبال کردم و دیدم تلفن زد. منتظر شدم تا از پمپ بنزین بیرون آمد و به من گفت چه می خواهد بکند. گفت زندگی شوهرم را ویران و او را به عنوان شیادی پست معرفی خواهد کرد. او نمی فهمید موضوع از چه قرار است، و بعد از آن همه تلاش صبورانه چه طور می تواند باشد.
- آن وقت او را هل دادی جلو قطار.
- قطار آمد، و شاید او را هل دادم. الان به خاطر آوردنش سخت است. در مورد آنچه باید به بروستر که در نیویورک منتظر بود میگفتم، فکر