جلو قطار قدم نمی زنند. فکر می کنم او را هل داده اند.
جان کراون به آرامی پرسید: چه کسی او را هل داده است؟
- خب، هرب و من، هر دو کشف کردیم که کارمند هتل به شما گزارش می دهد. به همین دلیل، هرب برای فهمیدن اعتبار آن سرود، از پمپ بنزین تاینی تلفن زد. حدس می زنم تاینی هم برای شما خبرچینی می کند. او به شما اخطار داد و شما منتظر هرب شدید. وقتی فهمیدید نمی توانید به او رشوه بدهید، هلش دادید جلو قطار.
کراون گفت: تو دیوانه ای!
صدایش آشکارا به نجوا می مانست.
- امروز بعد از ظهر به این موضوع مشکوک شدم، اما حالا مطمئنم. به محض آنکه این خبر را در مجله تان چاپ کنید. تقاضای یک میلیون دلار خسارت می کنم.
از حرف زدن با آنها چیزی دستگیرم نمی شد جز نوعی لذت سادیستی که از اخطارشان به من نشأت می گرفت. واقعاً آنقدر از کراون نفرت داشتم؟ از او به خاطر شخصیتش یا به خاطر نانسی متنفر بودم؟
- باب،...
نانسی بازویش را ملتمسانه دراز کرد و به سویم آمد.
- تو در تمام این مدت مشکوک بودی، نه نانسی؟ برای همین بود که دیروز برای دیدنم به هتل آمدی.
کراون که بسختی واژگانی را که ادا می کرد، باور داشت، گفت:
- تو به محل اقامت او رفتی؟
- رفتم، اما فقط برای اینکه با او صحبت کنم.
- فکر میکنی من آن خبرنگار را کشتم؟
نانسی با چشمانی نامطمئن به سوی او چرخید: من... نمیدانم، جان.
جان کراون به آرامی پرسید: چه کسی او را هل داده است؟
- خب، هرب و من، هر دو کشف کردیم که کارمند هتل به شما گزارش می دهد. به همین دلیل، هرب برای فهمیدن اعتبار آن سرود، از پمپ بنزین تاینی تلفن زد. حدس می زنم تاینی هم برای شما خبرچینی می کند. او به شما اخطار داد و شما منتظر هرب شدید. وقتی فهمیدید نمی توانید به او رشوه بدهید، هلش دادید جلو قطار.
کراون گفت: تو دیوانه ای!
صدایش آشکارا به نجوا می مانست.
- امروز بعد از ظهر به این موضوع مشکوک شدم، اما حالا مطمئنم. به محض آنکه این خبر را در مجله تان چاپ کنید. تقاضای یک میلیون دلار خسارت می کنم.
از حرف زدن با آنها چیزی دستگیرم نمی شد جز نوعی لذت سادیستی که از اخطارشان به من نشأت می گرفت. واقعاً آنقدر از کراون نفرت داشتم؟ از او به خاطر شخصیتش یا به خاطر نانسی متنفر بودم؟
- باب،...
نانسی بازویش را ملتمسانه دراز کرد و به سویم آمد.
- تو در تمام این مدت مشکوک بودی، نه نانسی؟ برای همین بود که دیروز برای دیدنم به هتل آمدی.
کراون که بسختی واژگانی را که ادا می کرد، باور داشت، گفت:
- تو به محل اقامت او رفتی؟
- رفتم، اما فقط برای اینکه با او صحبت کنم.
- فکر میکنی من آن خبرنگار را کشتم؟
نانسی با چشمانی نامطمئن به سوی او چرخید: من... نمیدانم، جان.