نور نارنجی رنگی که از اعلانها بر می تابید، شکلهای عجیبی به گوشت آویزان صورتش می داد.
- چی شد که دوباره برگشتی اینجا؟
- با هرب کوئیک کار می کردم. همان کسی که کشته شد.
صورتش، نشان می داد که چیز دیگری را به خاطر آورده است.
- در این باره هیچ چیز نمی دانم.
- در روزنامه نوشته بود که او پیش از کشته شدن در اینجا توقف کرد. تو به پلیس گفتی یک تلفن راه دور زد.
تاینی ترسیده بود.
- می خواهی در اینجا را ببندی، یا پلیس را بکشانی به اینجا؟
- از کجا فهمیدی که او تلفن راه دور زده است؟
- چون از من کلی سکه بیست و پنج سنتی خواست.
- به کجا زنگ زد؟
- نمی دانم. حدس میزنم نیویورک یا همچو جایی
سریع تصمیم گرفتم:
- می توانم از تلفنت استفاده کنم؟
- اگر سکه ده سنتی داشته باشی.
- دارم.
به اتاق کاملا روشنی که بوی بنزین و گریس می داد، وارد شدم و به دفتر اوری ویک تلفن کردم، ساعت از هفت گذشته بود، اما می دانستم که بروستر اغلب پنجشنبه و جمعه شبها تا دیروقت کار میکند.
- آنجا اوضاع چه طور پیش می رود، باب؟
به گرمی مرا پذیرفت، انگار دارم ساعت ده صبح زنگ می زنم. به اطراف، به سوی تاینی که دم در میپلکید، نگاهی انداختم:
- چی شد که دوباره برگشتی اینجا؟
- با هرب کوئیک کار می کردم. همان کسی که کشته شد.
صورتش، نشان می داد که چیز دیگری را به خاطر آورده است.
- در این باره هیچ چیز نمی دانم.
- در روزنامه نوشته بود که او پیش از کشته شدن در اینجا توقف کرد. تو به پلیس گفتی یک تلفن راه دور زد.
تاینی ترسیده بود.
- می خواهی در اینجا را ببندی، یا پلیس را بکشانی به اینجا؟
- از کجا فهمیدی که او تلفن راه دور زده است؟
- چون از من کلی سکه بیست و پنج سنتی خواست.
- به کجا زنگ زد؟
- نمی دانم. حدس میزنم نیویورک یا همچو جایی
سریع تصمیم گرفتم:
- می توانم از تلفنت استفاده کنم؟
- اگر سکه ده سنتی داشته باشی.
- دارم.
به اتاق کاملا روشنی که بوی بنزین و گریس می داد، وارد شدم و به دفتر اوری ویک تلفن کردم، ساعت از هفت گذشته بود، اما می دانستم که بروستر اغلب پنجشنبه و جمعه شبها تا دیروقت کار میکند.
- آنجا اوضاع چه طور پیش می رود، باب؟
به گرمی مرا پذیرفت، انگار دارم ساعت ده صبح زنگ می زنم. به اطراف، به سوی تاینی که دم در میپلکید، نگاهی انداختم: