خانه فنکریک به هتل روی داده بود. در پمپ بنزینی نزدیک خطوط راه آهن ایستاده تا یک تلفن راه دور بزند، و بعد خارج شده و به سوی مرگ رفته بود. هیچ شاهدی وجود نداشت. عکسی از صاحب پمپ بنزین در روزنامه بود که به خطوط راه آهن اشاره می کرد. او دوست قدیمی ام، تاینی بود.
در هوای خنک شب، خیابان سامیت و میدان بیضی روشن با نور نارنجی رنگ را پشت سر گذاشتم تا به پمپ بنزین تاینی برسم. تاریکی بسرعت شهر را فرا گرفته بود، و مثل گذشته مرا به یاد روزهایی می انداخت که بارها طول همین خیابان را می دویدم تا پیش از آنکه دستی نامرئی خط پر فروغ لامپهای خیابان را روشن کند به خانه برسم.
- سلام تاینی.
مرد درشت اندام از روی پمپ آب کروم داده ای که با بی میلی آن را صیقل می داد، سر برداشت و با بدگمانی به من نگریست. هنوز هم همان نگاه همیشگی متصدی باری را داشت که بیشتر از یک محصل کالجی رشد نکرده بود. و شاید فکر کرد من یکی از پلیس هایی هستم که می خواهند او را از کار بیکار کنند. سرانجام با لحنی که به من می فهماند فکرم اشتباه است، دهان گشود:
- شما را به خاطر می آورم.
- باب پاینم. در گذشته به بار شما می آمدم.
سر طاسش را خاراند و گفت: پاین... مال مدتها پیش است.
- خیلی وقت پیش.
از پشت قفسه قوطی های روغن اخمی کرد و گفت: آن وقتها با دختر وگمن بیرون می رفتی، بعد به نیویورک رفتی تا نویسنده شوی. حالا یادم آمد.
در هوای خنک شب، خیابان سامیت و میدان بیضی روشن با نور نارنجی رنگ را پشت سر گذاشتم تا به پمپ بنزین تاینی برسم. تاریکی بسرعت شهر را فرا گرفته بود، و مثل گذشته مرا به یاد روزهایی می انداخت که بارها طول همین خیابان را می دویدم تا پیش از آنکه دستی نامرئی خط پر فروغ لامپهای خیابان را روشن کند به خانه برسم.
- سلام تاینی.
مرد درشت اندام از روی پمپ آب کروم داده ای که با بی میلی آن را صیقل می داد، سر برداشت و با بدگمانی به من نگریست. هنوز هم همان نگاه همیشگی متصدی باری را داشت که بیشتر از یک محصل کالجی رشد نکرده بود. و شاید فکر کرد من یکی از پلیس هایی هستم که می خواهند او را از کار بیکار کنند. سرانجام با لحنی که به من می فهماند فکرم اشتباه است، دهان گشود:
- شما را به خاطر می آورم.
- باب پاینم. در گذشته به بار شما می آمدم.
سر طاسش را خاراند و گفت: پاین... مال مدتها پیش است.
- خیلی وقت پیش.
از پشت قفسه قوطی های روغن اخمی کرد و گفت: آن وقتها با دختر وگمن بیرون می رفتی، بعد به نیویورک رفتی تا نویسنده شوی. حالا یادم آمد.