تهیه یک گزارش داغ را داشته باشی.
میدانستم نمی توانم این مأموریت را رد کنم. گرچه فکر بازگشت به ارگانویل زیاد خوشحالم نمی کرد.
نویسندگان مقالات مهم *اوری ویک* به هر جا که به آنها گفته می شد می رفتند و هرچه از ایشان انتظار می رفت می نوشتند. فقط توانستم بگویم:
- متشکرم، آقای بروستر. از فرصتی که به من دادید، ممنونم.
- بسیار خب، از جزئیات با خبری. هفته پیش، هرب کوئیک برای مصاحبه با کشیش *فنکریک* همان کسی که ادعا می کند سرود مذهبی *تامس آکویناس* را پیدا کرده است، به آنجا رفت. به دلایلی هرب پرید جلو یک قطار و خود را به کشتن داد. این شد که حالا این کار به تو محول شده است، با انجامش می توانی اسم زادگاهت را روی نقشه بیاوری.
پس این مأموریت به منزله بازگشت به ارگانویل بود، جایی که روی هیچ نقشه ای وجود نداشت. مگر، شاید، روی جاده های توسعه نیافته و مکانهای نه چندان جالب توجه. دو روز فرصت داشتم تا در آنجا مصاحبه ام را با فنکریک کامل کنم و به موقع برای بعد از ظهر، یعنی زمان تعیین شده از طرف اوری ویک، به نیویورک بازگردم.
تنها وسیله رفتن به آن شهر قطار بود، زیرا نزدیکترین فرودگاه، زمین کوچکی، پنجاه مایل آن سوتر بود که در هر صورت چیزی بزرگتر از *پایپر کاب* نمی توانست در آنجا بنشیند. اتوبوس هم بود، اما برای هر گاوی که از جاده می گذشت و گه گاه هم همان وسط می ماند، توقف می کرد. رفتن با قطار راحت تر بود، و درست در مرکز ارگانویل یعنی بین ساختمان
میدانستم نمی توانم این مأموریت را رد کنم. گرچه فکر بازگشت به ارگانویل زیاد خوشحالم نمی کرد.
نویسندگان مقالات مهم *اوری ویک* به هر جا که به آنها گفته می شد می رفتند و هرچه از ایشان انتظار می رفت می نوشتند. فقط توانستم بگویم:
- متشکرم، آقای بروستر. از فرصتی که به من دادید، ممنونم.
- بسیار خب، از جزئیات با خبری. هفته پیش، هرب کوئیک برای مصاحبه با کشیش *فنکریک* همان کسی که ادعا می کند سرود مذهبی *تامس آکویناس* را پیدا کرده است، به آنجا رفت. به دلایلی هرب پرید جلو یک قطار و خود را به کشتن داد. این شد که حالا این کار به تو محول شده است، با انجامش می توانی اسم زادگاهت را روی نقشه بیاوری.
پس این مأموریت به منزله بازگشت به ارگانویل بود، جایی که روی هیچ نقشه ای وجود نداشت. مگر، شاید، روی جاده های توسعه نیافته و مکانهای نه چندان جالب توجه. دو روز فرصت داشتم تا در آنجا مصاحبه ام را با فنکریک کامل کنم و به موقع برای بعد از ظهر، یعنی زمان تعیین شده از طرف اوری ویک، به نیویورک بازگردم.
تنها وسیله رفتن به آن شهر قطار بود، زیرا نزدیکترین فرودگاه، زمین کوچکی، پنجاه مایل آن سوتر بود که در هر صورت چیزی بزرگتر از *پایپر کاب* نمی توانست در آنجا بنشیند. اتوبوس هم بود، اما برای هر گاوی که از جاده می گذشت و گه گاه هم همان وسط می ماند، توقف می کرد. رفتن با قطار راحت تر بود، و درست در مرکز ارگانویل یعنی بین ساختمان
Every week<br />Fancreek<br />Thomas Aquinas<br />Piper cub