نام کتاب: صحبت شیطان
را روی لبانش ببینم.
از آن شبی که در قایق گریوز بودم تا به حال، زمان به یک باره گذشته بود، روزها و شبها مغشوش و گم به نظر می رسیدند. باید در مییافتم چه روزی است؟
اتومبیل را بر جاده هایی که بسختی به خاطر می آوردم می پیچاندم. رستورانی که اتومبیلم را در آنجا پارک کرده بودم، باز بود و من توقف کردم. به سوی پیشخان رفته و قهوه ای سفارش دادم. داشتم از مرد پشت پیشخان می پرسیدم چه روزی است که چشمم به روزنامه ای که روی پیشخان بود افتاد. درست وقتی قهوه را آورد آن را برداشتم.
پرسیدم: روزنامه امروز است؟
نگاهی به آن انداخت و پاسخ داد: مال دیروز است. چاپ آخر.
او رفت و من نگاهی به تاریخش کردم، نوشته بود: سه شنبه، ۲۵ ژوئن، ۱۹۵۶. خیلی دیر شده بود. نامه چند قدم با تراویک فاصله داشت. گریوز در نیمه راه خودکشی بود و من هم داشتم به قعر رودخانه سقوط می کردم. و کارلا، فقط او در راه خود قرار داشت. او دقیقا همان جایی بود که در طول این مدت می خواست باشد. برای همیشه از شر گریوز، نه پولهایش، راحت می شد. گریوز هم اگر سر از کار او در می آورد، شر او را از سرش کم می کرد.
بسرعت قطعات بیشتری در جای خود قرار گرفتند. چرا کراولی نامه ها را برای من فرستاده بود؟ کارلا به این نتیجه رسیده بود که کراولی هم مثل بیشتر باجگیران در صورت مرگ خود برای رو کردن دست گریوز شیوه ای دارد. او به کمک یکی از آدمکهایش اقدام اولیه ناموفقی برای کشتن کراولی داشته اند. کراولی به اشتباه فکر کرده بود گریوز می خواهد او را بکشد، پس مدارک را برای من فرستاد و از روی نا امیدی کوشید با گریوز

صفحه 135 از 291