نام کتاب: صحبت شیطان
ظهر زیبایی بود. آسمان به تمیزی و شفافیت ظروف چینی و دریا آبی پررنگ بود. از کوزه مشروب می خوردیم و کارلا از خودش می گفت.
- تو در مورد رابطه من و بن تعجب می کنی، نه؟
پاسخی ندادم، اما حق با او بود، تعجب می کردم.
- می توانی حدس بزنی. صرفا به خاطر پول بود. به همین سادگی. او به من پیشنهاد پول کرد و من به او...
شانه ها را بالا انداخت و دستانش را روی بدن لغزاند.
گفتم: بهترین بخش معامله نصیبش شد.
- پول نمی تواند جای هر چیزی را بگیرد.
لازم نبود قطار باری به من اصابت کند. دستم را دراز کردم و دستش را گرفتم. به نظر می رسد کارلا از پولهای گریوز تنها به منظور گذران زندگی بهره می گیرد.
پس از مدتی کوزه را برداشتم و مقدار زیادی مارتینی خوردم. کارلا آرام دراز کشیده بود و به آسمان نگاه می کرد. براستی بعد از ظهر مطبوعی بود.
بعضی وقتها آدم باید بتواند جدی فکر کند، اما چه کسی می تواند کنار زنی زیبا و مقدار زیادی مشروب بنشیند و فکر کند؟ بعد از رفتاری که در قایق تفریحی گریوز با من کردند، حس می کردم این نوعی انتقام گیری به شمار می رود. خودم را گول نمی زدم که نخستین کسی هستم که این کار را می کند، اما به هر حال تیرم به قلب دشمن که می خورد.
مارتینی های کارلا برایم خوشایند بود. حس میکردم دارم مست می شوم. البته قبلا می گساری کرده بودم، اما همیشه، هر موقع که دلم می خواست می توانستم خودم را از آن کنار بکشم. در واقع، هر موقع که فکر میکردم وقتش است، مشروب خوری را متوقف می کردم. نامه، پیش

صفحه 132 از 291