کارلا لبخندی زد و پرسید: خوب است؟
«خوب»، کتمان حقیقت بود. باید گفت عالی بود. قصری مدرن با طراحی دوبلکس، میان درختان نخل و گیاهان و درختان عجیبی که بیشترشان را هرگز ندیده بودم.
کارلا پیشنهاد کرد:
- پیش از آنکه وارد این مکالمه جدی بشوی، بگذار شنا کنیم.
کارلا راه را از میان راهرویی خنک به سوی راهروی پهنتری نشان داد و مرا به اتاق خواب راهنمایی کرد. در حالی که به دری اشاره می کرد، گفت: حمام آنجاست. لباس شنایت را انتخاب کن. در ساحل می بینمت. آن طرف است.
دوباره با دست اشاره کرد و لبخند زد. آن وقت رفت.
به حمام رفتم و از روی تاقچه مایویی را که شکل مایوهای دریای جنوب را داشت، برداشتم. سر راهم به بیرون، نگاهی به اطراف خانه کردم. به ظاهر جز من و کارلا هیچ کس آنجا نبود. اسباب و لوازم بسیار گرانبها و نقاشیهای با ارزشی در آنجا قرار داشت. در انتخاب چیزهای گران قیمت، سلیقه به کار رفته بود.
پله های سنگی خانه به ساحل ختم می شد. از آن بالا کارلا را می دیدم. هنگامی که او را آنجا، روی ماسه ها، دیدم برای نخستین بار پس از دریافت نامه فکر باجگیری از سرم رفت.
هنگامی که به انتهای پله رسیدم، کارلا کوزه ای گلی به سویم دراز کرد و گفت: بیا کمی بخور. ورمها را بهتر می کند.
کوزه را به طرف دهانم بردم. پر از مارتینی بود. مهمانی شروع شده بود.
مدتی شنا کردیم و بعد از آن روی ماسه، پایین پله ها نشستیم. بعد از
«خوب»، کتمان حقیقت بود. باید گفت عالی بود. قصری مدرن با طراحی دوبلکس، میان درختان نخل و گیاهان و درختان عجیبی که بیشترشان را هرگز ندیده بودم.
کارلا پیشنهاد کرد:
- پیش از آنکه وارد این مکالمه جدی بشوی، بگذار شنا کنیم.
کارلا راه را از میان راهرویی خنک به سوی راهروی پهنتری نشان داد و مرا به اتاق خواب راهنمایی کرد. در حالی که به دری اشاره می کرد، گفت: حمام آنجاست. لباس شنایت را انتخاب کن. در ساحل می بینمت. آن طرف است.
دوباره با دست اشاره کرد و لبخند زد. آن وقت رفت.
به حمام رفتم و از روی تاقچه مایویی را که شکل مایوهای دریای جنوب را داشت، برداشتم. سر راهم به بیرون، نگاهی به اطراف خانه کردم. به ظاهر جز من و کارلا هیچ کس آنجا نبود. اسباب و لوازم بسیار گرانبها و نقاشیهای با ارزشی در آنجا قرار داشت. در انتخاب چیزهای گران قیمت، سلیقه به کار رفته بود.
پله های سنگی خانه به ساحل ختم می شد. از آن بالا کارلا را می دیدم. هنگامی که او را آنجا، روی ماسه ها، دیدم برای نخستین بار پس از دریافت نامه فکر باجگیری از سرم رفت.
هنگامی که به انتهای پله رسیدم، کارلا کوزه ای گلی به سویم دراز کرد و گفت: بیا کمی بخور. ورمها را بهتر می کند.
کوزه را به طرف دهانم بردم. پر از مارتینی بود. مهمانی شروع شده بود.
مدتی شنا کردیم و بعد از آن روی ماسه، پایین پله ها نشستیم. بعد از