نام کتاب: صحبت شیطان
آینه حمام ایستاده بودم و به خود می نگریستم به ذهنم رسید که بیشتر به یک مشت زن قوی می مانم تا تازه کاری در هنر ظریف باجگیری.
پنج دقیقه پس از آنکه به رستوران رسیدم یک اتومبیل کروکی خارجی کناری ایستاد. کارلا پشت فرمانش بود.
گفت: سلام! اتومبیلت را قفل کن و با من بیا.
- چرا هر دو تا اتومبیل را نبریم، من دنبال تو می آیم.
- ترجیح می دهم این کار را نکنی. می خواهم اتومبیل جدیدم را نشانت بدهم.
فکر کردم اصرار بیش از حد کار درستی نیست، برای همین از ماشین خارج شدم و درش را قفل کردم. سوار اتومبیل کروکی او شدم و کنارش نشستم. وقتی به من نگاه کرد، لبخندش محو شد. چه بلایی سر خودت آورده ای؟
- بعدا برایت می گویم. این جایی که میگویی کجاست؟ باید مشروبی بنوشم. یک چیز دیگر هم هست که می خواستم درباره اش با تو صحبت کنم.
متحیر شد:
- فکر می کردم می خواهیم دوستی ساده و خوبی داشته باشیم. حالا حرفهایت جدی است.
کارلا با سرعت می راند. سریعتر از آنچه من دلم می خواست و فکر میکنم متوجه شده بود من سر پیچها کمی ناراحتم، چون می خندید و تخت گاز می رفت. بعد، سرعتش را به زیر پنجاه رساند و در جاده ای فرعی پیچید. اتومبیل چند دقیقه روی زمین کشیده شد، خط ترمزی به جای گذاشت و گرد و خاک زیادی بلند شد. پس از آن مقابل خانه ای که در یک سرازیری رو به اقیانوس قرار داشت، ایستاد.

صفحه 130 از 291