نام کتاب: صحبت شیطان
ایستاده ای و با درماندگی می بینی که بتدریج خراب می شود و چند تن فولاد و سیمان روی تو می ریزد. و در تمام این مدت خنده گریوز آن را همراهی می کرد.
بیدار که شدم دیدم دستانم به شنهای ساحل چنگ انداخته است. بالای سرم، آسمان پر ستاره چشمک می زد. کوشیدم حرکت کنم، اما تمام عضله هایم درد می کرد. چند دقیقه طول کشید تا به حالت نشسته در آمدم. جایی آن دور دستها کسی سوت زد. به اطراف نگریستم. سمت راستم نورهای محوی وجود داشت که وقتی حالت گیجی ام از بین رفت واضحتر شد. نور از باشگاه قایق تفریحی فرناندیا بود، و من در ساحل آن باشگاه نشسته بودم. دور از بندر می توانستم نور شناور قایق تفریحی گریوز را تشخیص دهم. همانطور که استخوانهای شکسته ام را لمس می کردم، به منطق گریوز که پشت سر این خشونت قرار داشت، اندیشیدم. هیچ اشتباهی در آن نمی دیدم. می توانست هر بلایی که می خواست سرم بیاورد، جز کشتنم و من کوچکترین کاری نمی توانستم انجام دهم بی آنکه سند مرگ خود را امضا کنم.
هنگامی که سرانجام توانستم روی پا بایستم، اندیشیدم چند وقت یکبار ممکن است این اتفاق بیفتد؟ مادامی که حافظه ام کار میکرد حرفی از پرداخت زده نشد. جای ضربه ها روی بدنم امتیاز خوبی به نفع او در این معامله بود. کار عاقلانه آن بود که پیشنهادش را بپذیرم. گور پدر این کار، ده هزار بگیرم و کنار بکشم. با ده هزار دلار می توانستم دست کم برای مدتی سفر کنم.
راهم را به آهستگی از کنار ساحل به سوی جاده پیش گرفتم. اتومبیل را پیدا کردم و به آپارتمانم برگشتم. ساعت روی داشبورد ۳:۳۰ را نشان می داد.

صفحه 128 از 291