می روم. عکس العمل گریوز موجب شد مقاومت کنم. مصمم شدم از حرفم برنگردم.
- همانی که امروز صبح گفتم، گریوز.
تصمیم گرفتم «آقا» را هم حذف کنم:
- پنجاه هزار دلار الان و پنج هزار دلار در ماه. برای مردی مثل تو این مبلغ زیاد نیست.
- نه، حق با توست والیس، مرا ورشکست نمی کند، اما همانطور که متوجهی، ما با هم در این موضوع شریکیم. می فهمی که من هم با همان اطمینانی که تو داری می خواهم از حرفم برنگردم. در وصیت نامه ام -البته به طور غیر رسمی - قید میکنم به محض آنکه مطالب منتشر شد، تو را بکشند.
گفتم: تهدید کردن من کاری را پیش نمی برد. تازه، نکته دیگری هم هست، من جان کراولی نیستم.
لبخندش بیشتر شد. با اشاره ای، در آن سوی سالن را گشودند و از میان آن مردی در لباس ویژه ملوانان وارد شد. او همان مرد کوچک اندامی که در لنگرگاه دیدم، نبود. این یکی، مثل غول بود، دست کم شش و نیم پا قد داشت. تمام بدنش عضله خالص، صورت و پیشانی اش بی رحم و شبیه به یک حیوان بود.
- این آن قسمتی است که پیش بینی نکرده اید، آقای والیس. وقتی برای معامله آمادگی بیشتری کسب کردید، برگردید.
با سر اشاره ای به ملوان کرد. چشمان ریز و گرد مرد فورا روی من خیره ماند، انگار همیشه دنبال من بوده است. نگاهش خصمانه بود. طوری به من نگاه میکرد انگار مادرش را کشته ام. فقط چهار پنج ضربه اول را به یاد می آورم. انگار در خواب زیر ساختمان امپایر استیت
- همانی که امروز صبح گفتم، گریوز.
تصمیم گرفتم «آقا» را هم حذف کنم:
- پنجاه هزار دلار الان و پنج هزار دلار در ماه. برای مردی مثل تو این مبلغ زیاد نیست.
- نه، حق با توست والیس، مرا ورشکست نمی کند، اما همانطور که متوجهی، ما با هم در این موضوع شریکیم. می فهمی که من هم با همان اطمینانی که تو داری می خواهم از حرفم برنگردم. در وصیت نامه ام -البته به طور غیر رسمی - قید میکنم به محض آنکه مطالب منتشر شد، تو را بکشند.
گفتم: تهدید کردن من کاری را پیش نمی برد. تازه، نکته دیگری هم هست، من جان کراولی نیستم.
لبخندش بیشتر شد. با اشاره ای، در آن سوی سالن را گشودند و از میان آن مردی در لباس ویژه ملوانان وارد شد. او همان مرد کوچک اندامی که در لنگرگاه دیدم، نبود. این یکی، مثل غول بود، دست کم شش و نیم پا قد داشت. تمام بدنش عضله خالص، صورت و پیشانی اش بی رحم و شبیه به یک حیوان بود.
- این آن قسمتی است که پیش بینی نکرده اید، آقای والیس. وقتی برای معامله آمادگی بیشتری کسب کردید، برگردید.
با سر اشاره ای به ملوان کرد. چشمان ریز و گرد مرد فورا روی من خیره ماند، انگار همیشه دنبال من بوده است. نگاهش خصمانه بود. طوری به من نگاه میکرد انگار مادرش را کشته ام. فقط چهار پنج ضربه اول را به یاد می آورم. انگار در خواب زیر ساختمان امپایر استیت