روز بعد به او زنگ بزنم. بلند شد، دستم را فشرد و رفت.
نگاهش کردم. از پشت سر نیز به همان زیبایی بود.
وقتی سوار اتومبیل شدم و به طرف باشگاه پر جنب و جوش قایق تفریحی فرناندیا راندم، ساعت پنج و نیم بود. تنها شرط عضویت در آنجا یک حساب بانکی با شش یا هفت رقم گنده جلو یک صفر اعشاری و داشتن خون اشرافی بود. به محض آنکه اتومبیل را پارک کردم و به طرف دری که به لنگرگاه باز می شد رفتم، مرد کوچک اندامی در لباس ملوانی بسرعت به طرفم آمد و گفت: شما آقای والیس هستید، قربان؟
- بله.
- آقای گریوز منتظرتان هستند. از این طرف.
او را تا پایین رشته پله های چوبی دنبال کردم که به ساختمان شناور در آبی که به آن یک قایق موتوری بسته بودند، ختم می شد.
مرد گفت: سوار شوید آقا. شما را می برم.
سوار قایق شدیم. ملوان موتور را روشن کرد و از لنگرگاه دور شد، و ما به آرامی به سوی قایق گریوز رفتیم. درست در همان لحظه بدگمانی ام شروع شد. همان طور که به ساحلی که دور می شد می نگریستم، اندیشیدم دیدن گریوز در اینجا اشتباه محض است. انگار به دشمن اجازه بدهی میدان جنگ را او انتخاب کند. مادامی که روی آب بودیم ملوان صحبتی نکرد. او قایق را بسیار ماهرانه کنار قایق تفریحی گریوز به حرکت در آورد و مردی که به نظر می رسید کاپیتان باشد کمک کرد، سوار آن شوم.
- آقای گریوز در سالن منتظر شما هستند، آقا. دنبال من بیایید.
از پلکان پهن و طولانی عرشه کشتی پایین رفتیم. از کنار چند در بسته گذشتیم و وارد اتاق پر نور بزرگی شدیم. گریوز در دورترین نقطه روی صندلی بسیار بزرگی نشسته بود. در یک دست کتابی باز و در دست دیگر
نگاهش کردم. از پشت سر نیز به همان زیبایی بود.
وقتی سوار اتومبیل شدم و به طرف باشگاه پر جنب و جوش قایق تفریحی فرناندیا راندم، ساعت پنج و نیم بود. تنها شرط عضویت در آنجا یک حساب بانکی با شش یا هفت رقم گنده جلو یک صفر اعشاری و داشتن خون اشرافی بود. به محض آنکه اتومبیل را پارک کردم و به طرف دری که به لنگرگاه باز می شد رفتم، مرد کوچک اندامی در لباس ملوانی بسرعت به طرفم آمد و گفت: شما آقای والیس هستید، قربان؟
- بله.
- آقای گریوز منتظرتان هستند. از این طرف.
او را تا پایین رشته پله های چوبی دنبال کردم که به ساختمان شناور در آبی که به آن یک قایق موتوری بسته بودند، ختم می شد.
مرد گفت: سوار شوید آقا. شما را می برم.
سوار قایق شدیم. ملوان موتور را روشن کرد و از لنگرگاه دور شد، و ما به آرامی به سوی قایق گریوز رفتیم. درست در همان لحظه بدگمانی ام شروع شد. همان طور که به ساحلی که دور می شد می نگریستم، اندیشیدم دیدن گریوز در اینجا اشتباه محض است. انگار به دشمن اجازه بدهی میدان جنگ را او انتخاب کند. مادامی که روی آب بودیم ملوان صحبتی نکرد. او قایق را بسیار ماهرانه کنار قایق تفریحی گریوز به حرکت در آورد و مردی که به نظر می رسید کاپیتان باشد کمک کرد، سوار آن شوم.
- آقای گریوز در سالن منتظر شما هستند، آقا. دنبال من بیایید.
از پلکان پهن و طولانی عرشه کشتی پایین رفتیم. از کنار چند در بسته گذشتیم و وارد اتاق پر نور بزرگی شدیم. گریوز در دورترین نقطه روی صندلی بسیار بزرگی نشسته بود. در یک دست کتابی باز و در دست دیگر