نام کتاب: صحبت شیطان
گریوز اگر احمق بود موفق نمی شد، احتمالا من برعکس او بودم.
از پارکینگی که اتومبیل را در آن پارک کرده بودم گذشتم و به سالن کوکتل رفتم تا کمی فکر کنم. خود را روی چهارپایه ای انداختم و بی آنکه به چیزی یا کسی بیندیشم دستور یک نوشابه دارم.
- تنهایی مشروب خوردن آن هم در ساعت اداری علامت خوبی نیست.
به اطراف نگاه کردم و خانم گریوز را دیدم. اگر پاپانوئل را می دیدم که به آنجا پرواز کرده و دستور دو مشروب برای گوزنهایش داده است، کمتر حیرت می کردم. خانم گریوز روی چهارپایه خالی کنار من نشست. پرسید:
- شما برای شوهرم کار می کنید، نه؟
صدایش همان آهنگ جاافتاده ای را داشت که در دفتر گریوز شنیده بودم، اما دیگر ریشخندی در آن نبود. نه تنها ظاهر خوبی داشت، بلکه بوی خوبی هم می داد. خوب و بسیار گران قیمت. حدس می زدم مدل یا ستاره نوپای سینما باشد و به اندازه کافی خوش شانس که با پیرمرد پولدار و عاقلی آشنا شود که چیزهای خوب را می شناسد؛ و پول خریدشان را هم دارد.
- درست است، خانم گریوز. من برای شوهرتان کار می کنم. او بعد از ظهر را به من مرخصی داد. این نخستین پاسخی بود که به ذهنم رسید.
خندید. خنده اش مؤدبانه نبود، بلکه خنده ای واقعی بود. انگار آنچه گفتم واقعاً خنده دار بوده است.
- در مورد دعوت کردن یک خانم به مشروب نظرت چیست؟ بویژه اینکه شوهر آن خانم آنقدر با محبت بوده که بعد از ظهر را به تو مرخصی داده است.
سپس از گوشه چشم نگاهی به من انداخت.

صفحه 122 از 291