نام کتاب: صحبت شیطان
عبور از راهروی مرمرینی که به سمت دفتر گریوز می رفت کمی اضطراب داشتم. این اضطراب به من احساس احمقها را می داد. در هر صورت این گریوز بود که دچار دردسر شده بود نه من، اما بعد به فکر کراولی و گوش زخمی ام افتادم و دچار تردید شدم.
منشی فورا مرا به داخل دفتر راهنمایی کرد و ناگهان خود را در مقابل مرد بزرگ یافتم. در حالی که به وی می نگریستم، احساس کردم کاغذهایی که در اداره پست ایست ساید منتظر بیل جانزی که وجود خارجی ندارد است، چیزی بیش از حیله ای کثیف نیست. نقشه پلیدی طراحی شده بود تا این اصیل زاده پیر مهربان مو سفید چشم روشن را که پشت میز بزرگش ایستاده بود و به من طوری لبخند می زد که انگار به نامزد ریاست جمهوری لبخند می زند، رسوا کند.
او به صندلی کنار میزش اشاره کرد و گفت: بنشین، تد. سیگار برگ؟
جعبه ای را که بسیار زیبا کنده کاری شده بود به طرفم سر داد و من سیگار برگی برداشتم. سیگاری نیستم، اما یکی برداشتم. بنجامین گریوز به صندلی اش تکیه داد و سیگار برگش را روشن کرد. از میان ابری از دود گفت: تو و جان کراولی با یکدیگر دوست بودید، نه؟ تصادف وحشتناکی بود، وحشتناک. مصیبت بزرگی است که چنین فاجعه ای برای مرد جوانی، بویژه جوان باهوشی که در راه ترقی گام بر می دارد، اتفاق بیفتد.
بسیار ملایم حرف می زد، اما در چشمانش نشانی از بذله گویی بود، انگار قصد داشت مدح کوتاهش را با ادای لب مطلب پایان دهد.
گفتم: آشنایی مختصری با کراولی داشتم.
صدایم اصلا برایم آشنا نبود. حتی مطمئن نبودم بعد از آن چه خواهم گفت. ابر دود از پشت میز بالا می زد. چشمان روشن او چشمکی زدند و آن لبخند کوچک آنقدر گستاخ شد که می خواست از لبهای جدی او کوچ

صفحه 117 از 291