نام کتاب: صحبت شیطان
چرا کراولی آن اوراق را برای من پست کرده است. مطمئن بودم جز من، او تنها کسی بود که می دانست کاغذها کجا هستند. بعد فکر کردم اگر کسی او را زیر فشار بگذارد و بخواهد بداند کاغذها کجا هستند، چه اتفاقی خواهد افتاد. به محض آنکه موضوع را می فهمیدند، می آمدند سراغ من.
ناگهان خیس عرق شدم. از تمام بدنم عرق می چکید. گرما و سرما همزمان هجوم آوردند. چرا خودم را درگیر این ماجرا کرده بودم؟ اگر گریوز دستور داده باشد کراولی را بکشند، با من هم کمتر از آن نخواهد کرد. می توانستم تصور کنم آدمی که سالها از او باج می گرفته اند، وقتی بفهمد کس دیگری کار را تحویل گرفته است، چه خواهد کرد. احتمالا قتلی ساده او را راضی نمی کند. پس از اینکه خوب درباره زد و بندهای جنایتکارانه گریوز اندیشیدم به این نتیجه رسیدم که دارم با دم شیر بازی میکنم.
وقتی کاغذها را در جیب چپاندم و با عجله از پله ها پایین آمدم تا سوار اتومبیلم شوم، هنوز ظهر نشده بود. گاراژ پوشیده از سنگریزه پشت آپارتمان تقریبا خالی بود. فقط اتومبیل من در آنجا قرار داشت. همانطور که عرض جاده سنگی را که به گاراژ منتهی می شد، می پیمودم، موهای پشت گردنم سیخ شد. هر جایگاه خالی اتومبیل می توانست محل خفای احتمالی افراد گریوز باشد. باد یکی از درها را بست و من از جا پریدم؛ مانند کودکی بودم که وارد اتاقی تاریک می شود و می ترسد. تمام عضلاتم منقبض شده بود. لحظه ای بعد در اتومبیل بودم. موتور به طور معجزه آسایی روشن شد و من از گاراژ بیرون رفتم و به سوی جنوب راندم. بی هدف پیش می رفتم. گمنام بودن دلگرمم میکرد و اعتماد به نفس را به من باز می گرداند.
نزدیک خلیج، در رستورانی توقف کردم و آبجویی نوشیدم. رادیو را

صفحه 110 از 291