امضای *ایوان سول* در پای نامه به چشم می خورد.
این نام برایم نا آشنا نبود. ایوان سول دوست دیرین بنجامین گریوز بود. آنها بنیانگذاران شرکت تولیدی گریوز به شمار می رفتند. افکارم را به گذشته معطوف کردم، زمانی که مرگ سول روی داد. مرگ او مدت کوتاهی پس از استخدام من در آنجا اتفاق افتاد. به خاطر آوردم در مورد شلیک گلوله، نظرات متفاوتی وجود داشت. سرانجام توافق کردند که آن تصادفی بیش نبوده است. نامه، به شهادت جان کراولی بود. این موضوع همه چیز را روشن می کرد. اینکه کراولی چه گونه به نامه ها دست پیدا کرده و چه گونه قتل ایوان سول تصادفی معمولی تلقی شده است. احتمالا، کراولی بلافاصله پس از آنکه گریوز به سول شلیک کرده، سر رسیده بود. گریوز ترسیده و فرار کرده و کراولی، نوشته سول را هنگام مرگ به دست آورده بود. احتمالا در مورد استناد دیگر از قبل آگاه بود و حتی شاید در طرح باجگیری پیشین همدست سول بوده باشد.
تمام اینها فقط حدس و گمان بود. سول و کراولی - یکی حتما و دیگری احتمالا - از دور خارج شده بودند. وقتی نامه ها را دوباره در پاکت گذاشتم، ظهر شده بود. به زمان نیاز داشتم تا فکر کنم. باید درست ترین راه را انتخاب می کردم وگرنه پایانی چون عاقبت سول در انتظارم بود.
بیرون کتابخانه، در راهروها، جمعیت کارکنان موج می زد. پاکت را درون جیب کتم چپاندم و به راهرو آمدم. خارج از ساختمان، نگهبان کنار در، همان طور که میگذشتم، سرش را به نشانه آشنایی تکان داد. در خیابان، یک تاکسی صدا زدم. معمولا برای ناهار تاکسی نمیگرفتم. حتی برای ناهار خوردن از کارخانه بیرون نمی رفتم؛ اما امروز، روزی استثنایی بود. آنچه امروز انجام می دادم، می توانست آینده ام را عوض کند. به
این نام برایم نا آشنا نبود. ایوان سول دوست دیرین بنجامین گریوز بود. آنها بنیانگذاران شرکت تولیدی گریوز به شمار می رفتند. افکارم را به گذشته معطوف کردم، زمانی که مرگ سول روی داد. مرگ او مدت کوتاهی پس از استخدام من در آنجا اتفاق افتاد. به خاطر آوردم در مورد شلیک گلوله، نظرات متفاوتی وجود داشت. سرانجام توافق کردند که آن تصادفی بیش نبوده است. نامه، به شهادت جان کراولی بود. این موضوع همه چیز را روشن می کرد. اینکه کراولی چه گونه به نامه ها دست پیدا کرده و چه گونه قتل ایوان سول تصادفی معمولی تلقی شده است. احتمالا، کراولی بلافاصله پس از آنکه گریوز به سول شلیک کرده، سر رسیده بود. گریوز ترسیده و فرار کرده و کراولی، نوشته سول را هنگام مرگ به دست آورده بود. احتمالا در مورد استناد دیگر از قبل آگاه بود و حتی شاید در طرح باجگیری پیشین همدست سول بوده باشد.
تمام اینها فقط حدس و گمان بود. سول و کراولی - یکی حتما و دیگری احتمالا - از دور خارج شده بودند. وقتی نامه ها را دوباره در پاکت گذاشتم، ظهر شده بود. به زمان نیاز داشتم تا فکر کنم. باید درست ترین راه را انتخاب می کردم وگرنه پایانی چون عاقبت سول در انتظارم بود.
بیرون کتابخانه، در راهروها، جمعیت کارکنان موج می زد. پاکت را درون جیب کتم چپاندم و به راهرو آمدم. خارج از ساختمان، نگهبان کنار در، همان طور که میگذشتم، سرش را به نشانه آشنایی تکان داد. در خیابان، یک تاکسی صدا زدم. معمولا برای ناهار تاکسی نمیگرفتم. حتی برای ناهار خوردن از کارخانه بیرون نمی رفتم؛ اما امروز، روزی استثنایی بود. آنچه امروز انجام می دادم، می توانست آینده ام را عوض کند. به
Evan Saul