نکرده بودم، نمی دانستم از طرف اوست. روی پاکت بزرگ و قهوه ای رنگ، آدرسی وجود نداشت. اما درون آن نامه ای تایپ شده و پاکت دیگری قرار داشت. پاکت مهر و موم شده درونی را روی میز گذاشتم و شروع به خواندن نامه کردم.
نامه این طور شروع می شد: «تد عزیز! باید بگویم ممکن است زندگی ام بستگی به این داشته باشد که تو از دستورهایم اطاعت کنی یا نه. نخست آنکه، پاکت دربسته را باز نکن. این را به خاطر خودم و تو میگویم.» به پاکت قهوه ای رنگ روی میز نگاه کردم. چشمانم را از روی آن برداشتم تا ببینم کسی مرا می پاید یا نه. کارمندهای دیگر و تندنویسان کارهای عادی خود را انجام می دادند. پاکت را داخل کشوی میز گذاشتم و خواندن نامه را ادامه دادم: «اگر تا ساعت شش بعد از ظهر پنجشنبه، بیست و یکم، شخصا خبری از من نشنیدی، این پاکت را باز نکرده، به اداره روزنامه *کووریر سنتینل* ببر و به دست *ولبورن تراویک* بده.» همه اش همین بود. نامه امضای جان کراولی را داشت. میدانستم که امضای موثقی است و روی بسیاری از نامه ها و گزارشهای خبری شرکت هست.
«گیج»، واژه ضعیفی برای توصیف احساس من هنگام زمین گذاشتن نامه بود. واضح بود کراولی از خطری که جانش را تهدید می کرد، می ترسید و علت این هراس را پاکت قهوه ای رنگ درون کشوی میز من بیان می داشت. ناگهان به ذهنم رسید که مفاد نامه که احتمالا به مرگ کراولی می انجامید، مطمئنا سر مرا هم به باد می داد. بگذارید از ابتدا بگویم که من آدم آرامی هستم و هرگز، هیچ کس مرا شجاع قلمداد نکرده است. همیشه برای دوری از دردسر، از مسیرم منحرف شده ام و حالا،
نامه این طور شروع می شد: «تد عزیز! باید بگویم ممکن است زندگی ام بستگی به این داشته باشد که تو از دستورهایم اطاعت کنی یا نه. نخست آنکه، پاکت دربسته را باز نکن. این را به خاطر خودم و تو میگویم.» به پاکت قهوه ای رنگ روی میز نگاه کردم. چشمانم را از روی آن برداشتم تا ببینم کسی مرا می پاید یا نه. کارمندهای دیگر و تندنویسان کارهای عادی خود را انجام می دادند. پاکت را داخل کشوی میز گذاشتم و خواندن نامه را ادامه دادم: «اگر تا ساعت شش بعد از ظهر پنجشنبه، بیست و یکم، شخصا خبری از من نشنیدی، این پاکت را باز نکرده، به اداره روزنامه *کووریر سنتینل* ببر و به دست *ولبورن تراویک* بده.» همه اش همین بود. نامه امضای جان کراولی را داشت. میدانستم که امضای موثقی است و روی بسیاری از نامه ها و گزارشهای خبری شرکت هست.
«گیج»، واژه ضعیفی برای توصیف احساس من هنگام زمین گذاشتن نامه بود. واضح بود کراولی از خطری که جانش را تهدید می کرد، می ترسید و علت این هراس را پاکت قهوه ای رنگ درون کشوی میز من بیان می داشت. ناگهان به ذهنم رسید که مفاد نامه که احتمالا به مرگ کراولی می انجامید، مطمئنا سر مرا هم به باد می داد. بگذارید از ابتدا بگویم که من آدم آرامی هستم و هرگز، هیچ کس مرا شجاع قلمداد نکرده است. همیشه برای دوری از دردسر، از مسیرم منحرف شده ام و حالا،
Courier Sentinel<br />Welborne Trawick