در این دنیای عجیب، گهگاه حوادث همچون داستانهای کتابها اتفاق می افتد و در آن روز کریسمس دلپذیر، اوضاع برای خانواده مارچ نیز بدین گونه بود. دخترها و مادرشان از دادن هدایا و نیز از هدایائی که همسایه شان لاورنس به آنها داده بود، بسیار مسرور بودند. در همان لحظات، لوری در را گشود و سر خود را به آرامی داخل اتاق آورد و با حالتی عجیب گفت:
- این جا هدیه دیگری برای خانواده مارچ هست.
آن گاه ، در را کاملا گشود و یک مرد بلند قامت، قدم به داخل اتاق گذاشت. چهره اش را طوری پوشانده بود که دیده نمی شد. در پی او، مرد بلند قامت دیگری بود که انگار می خواست سخن بگوید اما نمی توانست. مرد بلند قامتی که ابتدا وارد شده بود، چهره اش را گشود و دخترها، فریاد شادی سر دادند زیرا پدرشان آمده بود. نمی توان گفت که پس از آن چه پیش آمد. دخترها و مادرشان، دستهایشان را به دور گردن آقای مارچ افکندند و او را بوسیدند. هانا از آشپزخانه بیرون آمد تا در شادی آنها شرکت کند و بگوید که دقایقی بعد، ناهار کریسمس آماده خواهد شد.
خانم مارچ به شوهرش گفت:
- تا غذا آماده بشه بهتره تو و بث، کمی استراحت کنید.
و آنها را روی صندلی های بزرگی نشاند اما بث نتوانست زیاد در صندلی خودش بماند و به نزد پدرش رفت و آنها چون سخنان زیادی داشتند، نتوانستند چندان استراحت کنند.
لوری و پدربزرگش و آقای بروک، برای ناهار آمدند و براستی میهمانی بسیار نشاط انگیزی بود. پس از ناهار، میهمانان رفتند زیرا
- این جا هدیه دیگری برای خانواده مارچ هست.
آن گاه ، در را کاملا گشود و یک مرد بلند قامت، قدم به داخل اتاق گذاشت. چهره اش را طوری پوشانده بود که دیده نمی شد. در پی او، مرد بلند قامت دیگری بود که انگار می خواست سخن بگوید اما نمی توانست. مرد بلند قامتی که ابتدا وارد شده بود، چهره اش را گشود و دخترها، فریاد شادی سر دادند زیرا پدرشان آمده بود. نمی توان گفت که پس از آن چه پیش آمد. دخترها و مادرشان، دستهایشان را به دور گردن آقای مارچ افکندند و او را بوسیدند. هانا از آشپزخانه بیرون آمد تا در شادی آنها شرکت کند و بگوید که دقایقی بعد، ناهار کریسمس آماده خواهد شد.
خانم مارچ به شوهرش گفت:
- تا غذا آماده بشه بهتره تو و بث، کمی استراحت کنید.
و آنها را روی صندلی های بزرگی نشاند اما بث نتوانست زیاد در صندلی خودش بماند و به نزد پدرش رفت و آنها چون سخنان زیادی داشتند، نتوانستند چندان استراحت کنند.
لوری و پدربزرگش و آقای بروک، برای ناهار آمدند و براستی میهمانی بسیار نشاط انگیزی بود. پس از ناهار، میهمانان رفتند زیرا