فصل پانزدهم
یک روز بد
چند روز بعد، لوری احساس کرد که جو، رازی دارد. او خیلی کوشید تا به آن راز پی ببرد و سرانجام فهمید که راز او درباره مگ و آقای بروک است و تصمیم گرفت با آنها شوخی کند.
رفتار مگ، اندکی عجیب می نمود. جو به مادرش گفت:
- مگ عاشق شده! او بقدر کافی غذا نمیخوره، شبها بیدار می مونه و همیشه سرش تو لاک خودشه. چیکار باید بکنیم؟
مادر گفت:
- ما کاری نمی تونیم بکنیم جز این که با اون مهربون باشیم و صبر کنیم تا پدرت برگرده و کارهارو مرتب کنه.
ساعتی بعد، جو چند نامه را از صندوق پست برداشت و در حالی که یکی از آنها را بطرف مگ می گرفت گفت:
۔ مگ، این مال توئه.
در حالی که مگ نامه را می خواند، مادرش پرسید:
- دخترم اون چیه؟
یک روز بد
چند روز بعد، لوری احساس کرد که جو، رازی دارد. او خیلی کوشید تا به آن راز پی ببرد و سرانجام فهمید که راز او درباره مگ و آقای بروک است و تصمیم گرفت با آنها شوخی کند.
رفتار مگ، اندکی عجیب می نمود. جو به مادرش گفت:
- مگ عاشق شده! او بقدر کافی غذا نمیخوره، شبها بیدار می مونه و همیشه سرش تو لاک خودشه. چیکار باید بکنیم؟
مادر گفت:
- ما کاری نمی تونیم بکنیم جز این که با اون مهربون باشیم و صبر کنیم تا پدرت برگرده و کارهارو مرتب کنه.
ساعتی بعد، جو چند نامه را از صندوق پست برداشت و در حالی که یکی از آنها را بطرف مگ می گرفت گفت:
۔ مگ، این مال توئه.
در حالی که مگ نامه را می خواند، مادرش پرسید:
- دخترم اون چیه؟