- کی؟
- آقای بروک. ما در واشنگتن اونو جان صدا می زدیم و خیلی هم خوشش می آمد.
جو که احساس می کرد گفتگوی او و مادرش به نتیجه مطلوب نخواهد رسید گفت:
- اوه! من میدونم که شما از اون حمایت می کنید.
- او در این مورد خیلی صریح با ما حرف زد. گفت که مگ رو دوست داره ولی می خواد قبل از خواستگاری از او بتونه خونه خوبی بهش بده. و من اجازه نمیدم مگ که هنوز خیلی جوانه با کسی قول و قرار ازدواج بذاره.
جو گفت:
- خب، بله. من میدونم که مشکل بوجود میاد. کاشکی میشد خود من با مگ ازدواج کنم.
خانم مارچ، لبخندی بر لب آورد و گفت:
۔ جو دلم نمی خواد که تو چیزی به مگ بگی. وقتی جان بیاد و من اونارو با هم ببینم میتونم به احساسات مگ پی ببرم.
جو گفت:
- کاملا میدونم. اونا مثل دلدادهها در اطراف خونه قدم می زنند و ما باید از سر راهشون کنار بریم و دیگه او بحال من فایده ای نداره. اوه خدای بزرگ! چرا همه مون پسر نیستیم؟ اون وقت دیگه مشکلی وجود نداشت.
جو سرش را بلند کرد و با چشمانی اندوهگین به مادرش نگریست و گفت:
- آقای بروک. ما در واشنگتن اونو جان صدا می زدیم و خیلی هم خوشش می آمد.
جو که احساس می کرد گفتگوی او و مادرش به نتیجه مطلوب نخواهد رسید گفت:
- اوه! من میدونم که شما از اون حمایت می کنید.
- او در این مورد خیلی صریح با ما حرف زد. گفت که مگ رو دوست داره ولی می خواد قبل از خواستگاری از او بتونه خونه خوبی بهش بده. و من اجازه نمیدم مگ که هنوز خیلی جوانه با کسی قول و قرار ازدواج بذاره.
جو گفت:
- خب، بله. من میدونم که مشکل بوجود میاد. کاشکی میشد خود من با مگ ازدواج کنم.
خانم مارچ، لبخندی بر لب آورد و گفت:
۔ جو دلم نمی خواد که تو چیزی به مگ بگی. وقتی جان بیاد و من اونارو با هم ببینم میتونم به احساسات مگ پی ببرم.
جو گفت:
- کاملا میدونم. اونا مثل دلدادهها در اطراف خونه قدم می زنند و ما باید از سر راهشون کنار بریم و دیگه او بحال من فایده ای نداره. اوه خدای بزرگ! چرا همه مون پسر نیستیم؟ اون وقت دیگه مشکلی وجود نداشت.
جو سرش را بلند کرد و با چشمانی اندوهگین به مادرش نگریست و گفت: