نام کتاب: زنان کوچک
فصل چهاردهم

بازگشت مادر

بث، پس از خوابی طولانی، چشمانش را گشود و مادرش را دید که به او می نگریست. او بقدری بی رمق بود که هیچ چیزی توجهش را جلب نمی کرد ولی بوسه محبت آمیز مادرش را پاسخ داد و بی آن که سخنی بگوید بار دیگر، پلک چشمانش بر روی هم قرار گرفت و به خواب رفت. خانم مارچ بر بالین او نشست و دستش را به دست گرفت و از دخترها خواست که در مورد بیماری بث بگویند.
هنگام عصر بود. مگ در اتاق نشیمن نشسته بود و نامه ای به پدرش مینوشت که مادرش بسلامت رسیده است. جو به آرامی به اتاق بث رفت و در آن جا، مادرش را سر جای همیشگی خود دید. جو با درماندگی و چهره ای گرفته در این سو و آن سوی اتاق قدم می زد. خانم مارچ پرسید:
- چی شده، عزیزم؟
- من میخوام چیزی به شما بگم مادر.
- درباره مگ؟

صفحه 81 از 156