بهتره.
جو گفت:
- اگر فقط مادر این جا بود! به هانا میگم بیاد. او در مورد بیماری چیزهائی می دونه.
۔ نذار امی بیاد. اون هنوز مخملک نگرفته و می ترسم بگیره. یقین داری که تو و مگ، مخملک گرفته این؟
جو گفت:
- گمان نمیکنم ولی اهمیتی هم نمیدم، چون من مشغول مطلب نوشتن شدم و تو با اون وضع به خونه هاملها رفتی.
***
هنگامی که هانا آمد، سخنی گفت که هر دو خوشحال شدند. او گفت:
- هر کسی مخملک می گیره و اگر درست معالجه بشه، هرگز از این مرض نمی میره.
جو، حرفش را باور کرد و به طبقه بالا رفت تا به مگ بگوید. وقتی بار دیگر دور هم جمع شدند، هانا گفت:
- حالا به شما می گم چیکار میکنم، دکتر «بنگز» را میاریم که بث رو معاینه کنه و ببینه حال بقیه چطوره، بعد امی رو مدتی به خونه عمه مارچ می فرستیم تا به این بیماری دچار نشه و یکی از شما دخترها چند روزی تو خونه میمونید و به من کمک می کنید.
مگ گفت:
- من می مونم چون از همه بزرگترم.
جو گفت:
جو گفت:
- اگر فقط مادر این جا بود! به هانا میگم بیاد. او در مورد بیماری چیزهائی می دونه.
۔ نذار امی بیاد. اون هنوز مخملک نگرفته و می ترسم بگیره. یقین داری که تو و مگ، مخملک گرفته این؟
جو گفت:
- گمان نمیکنم ولی اهمیتی هم نمیدم، چون من مشغول مطلب نوشتن شدم و تو با اون وضع به خونه هاملها رفتی.
***
هنگامی که هانا آمد، سخنی گفت که هر دو خوشحال شدند. او گفت:
- هر کسی مخملک می گیره و اگر درست معالجه بشه، هرگز از این مرض نمی میره.
جو، حرفش را باور کرد و به طبقه بالا رفت تا به مگ بگوید. وقتی بار دیگر دور هم جمع شدند، هانا گفت:
- حالا به شما می گم چیکار میکنم، دکتر «بنگز» را میاریم که بث رو معاینه کنه و ببینه حال بقیه چطوره، بعد امی رو مدتی به خونه عمه مارچ می فرستیم تا به این بیماری دچار نشه و یکی از شما دخترها چند روزی تو خونه میمونید و به من کمک می کنید.
مگ گفت:
- من می مونم چون از همه بزرگترم.
جو گفت: