- بله، سالها قبل. همون موقعی که مگ گرفت. چرا اینو میپرسی؟
- بهت میگم.
و ناگهان گریست و سپس گفت :
- اوه جو، نوزاد مرد!
- کدوم نوزاد؟
- بچه خانم هامل. اون قبل از این که مادرش به خونه بیاد توی بغل من مرد.
- اوه طفلک عزیز من. باید می رفتم.
و او را در آغوش گرفت و گفت :
- وقتی بچه مرد، تو چیکار کردی؟
- اونو تو آغوش گرفتم تا خانم هامل همراه دکتر اومد. دکتر گفت که بچه مرده و به بچه های دیگه هم نگاه کرد و گفت که اونام مخملک گرفته اند و خانم هامل باید زودتر دکتر را خبر می کرد، اما خانم هامل گفت:
- من خیلی فقیرم و ناچار بودم خودم از بچه مراقبت کنم ولی حالا دیگه دیر شده و باید از دیگران کمک بگیرم که پول شمارو بپردازم.
دکتر در حالی که لبخند می زد خیلی به من محبت کرد و بعد هم دارو داد تا بخورم و دچار بیماری مخملک نشم.
جو در حالی که محکم او را در آغوش می گرفت گفت :
- البته که نمیشی. اوه، بث! اگر تو بیمار بشی، من هرگز خودم رو نمیبخشم.
بث در حالی که می کوشید سالم و تندرست بنظر برسد گفت:
- نترس. تصور نمی کنم حالم بد بشه. من دارو خوردم و الآن حالم
- بهت میگم.
و ناگهان گریست و سپس گفت :
- اوه جو، نوزاد مرد!
- کدوم نوزاد؟
- بچه خانم هامل. اون قبل از این که مادرش به خونه بیاد توی بغل من مرد.
- اوه طفلک عزیز من. باید می رفتم.
و او را در آغوش گرفت و گفت :
- وقتی بچه مرد، تو چیکار کردی؟
- اونو تو آغوش گرفتم تا خانم هامل همراه دکتر اومد. دکتر گفت که بچه مرده و به بچه های دیگه هم نگاه کرد و گفت که اونام مخملک گرفته اند و خانم هامل باید زودتر دکتر را خبر می کرد، اما خانم هامل گفت:
- من خیلی فقیرم و ناچار بودم خودم از بچه مراقبت کنم ولی حالا دیگه دیر شده و باید از دیگران کمک بگیرم که پول شمارو بپردازم.
دکتر در حالی که لبخند می زد خیلی به من محبت کرد و بعد هم دارو داد تا بخورم و دچار بیماری مخملک نشم.
جو در حالی که محکم او را در آغوش می گرفت گفت :
- البته که نمیشی. اوه، بث! اگر تو بیمار بشی، من هرگز خودم رو نمیبخشم.
بث در حالی که می کوشید سالم و تندرست بنظر برسد گفت:
- نترس. تصور نمی کنم حالم بد بشه. من دارو خوردم و الآن حالم