نام کتاب: زنان کوچک
خونه بمونم و به کارهام برسم.
امی گفت:
- من و بث میتونیم به کارهای خونه برسیم. هانا به ما میگه چطور کارهارو انجام بدیم و وقتی به خونه برگردی می بینی کارها انجام شده.
این حرف، موجب خوشحالی دخترها شد و همه خندیدند.
چند روز بعد، نامه ای از مادرشان آمد که همه، خیلی خوشحال شدند. پدرشان، هنوز در بستر بیماری بود اما هر روز که می گذشت، حالش بهتر میشد. پس از آن، هر روز نامه آقای بروک به دستشان می رسید و جملات نامه هایش، امیدوارکننده بود. مگ به عنوان سرپرست خانواده ، آن نامه ها را برای خواهرهایش می خواند و سپس آنها برای پدر، مادر و آقای بروک به نامه نوشتن پرداختند. یک هفته، میزان مهر و محبت در آن خانه قدیمی بقدری زیاد بود که همه همسایگان نیز از آن بهره مند شدند، اما هنگامی که دخترها اطلاع پیدا کردند که پدرشان بهبود یافته، دیگر زیاد برای خوب بودن تلاش نمی کردند و بتدریج، رفتار گذشته خود را از سر گرفتند.
جو دچار سرماخوردگی شد، زیرا فراموش کرده بود پس از کوتاه کردن موهایش، سر خود را بپوشاند و گرم نگهدارد، عمه مارچ به او گفت که در خانه بماند تا بهبود یابد زیرا دلش نمیخواست کسی با صدای تو دماغی برایش کتاب بخواند. جو خوشحال بود که وقت خود را در کنار بخاری و با خواندن کتابهائی که دوست داشت می گذراند. مگ هر روز صبح برای تدریس به خواهران کینگ به خانه آنها می رفت ولی بیشتر اوقاتش را در خانه می گذراند و به مطالعه مکرر نامه های بروک و فرستادن نامه به او و مادرش مشغول می شد. امی قسمت زیادی از

صفحه 69 از 156