داشتند که او آنها را نمی شنود. به آرامی بر گونه مادرشان بوسه زدند و در حالی که کالسکه دور می شد، کوشیدند که با خوشحالی برای او دست تکان بدهند.
در همان لحظه، خورشید دمید و خانم مارچ، سربرگرداند و دخترانش و آقای لاورنس پیر و «هانا»ی خوب و لوری با محبت را دید که در پرتو نور خورشید در آستانه خانه ایستاده بودند. بسوی آقای بروک که در کنارش نشسته بود نگریست و گفت:
- براستی همه به ما محبت دارن.
مرد جوان گفت:
- واقعاً همین طوره ، چون همه اونا شما رو دوست دارن.
خانم مارچ می دانست که او با رفتار محبت آمیز خود، طی سفر طولانی، کمک خوبی برای وی خواهد بود. هنگامی که کالسکه از نظر پنهان شد، دخترها به خانه بازگشتند و آن گاه به گریستن پرداختند. هانا مدبرانه دقایقی آنها را تنها گذاشت و سپس با یک قوری قهوه بازگشت و گفت:
- عزیزانم، حرفهای مادرتون رو به یاد بیارید و دیگه گریه نکنید. حالا بیائید یک فنجان قهوه بنوشید و بعد همون طور که به مادرتون قول دادید، مشغول کار میشیم.
همه دور میز نشستند و قهوه نوشیدند. جو گفت:
- امیدواری و سرگرم بودن به ما کمک میکنه. ببینم چه کسی این چیزهارو بهتر بخاطر می سپره. من مثل هر روز، پیش عمه مارچ میرم.
مگ که دلش می خواست چشمانش از شدت گریه، سرخ نشده باشد گفت:
- من هم می رم به بچه های کینگ درس بدم، گرچه دلم میخواد توی
در همان لحظه، خورشید دمید و خانم مارچ، سربرگرداند و دخترانش و آقای لاورنس پیر و «هانا»ی خوب و لوری با محبت را دید که در پرتو نور خورشید در آستانه خانه ایستاده بودند. بسوی آقای بروک که در کنارش نشسته بود نگریست و گفت:
- براستی همه به ما محبت دارن.
مرد جوان گفت:
- واقعاً همین طوره ، چون همه اونا شما رو دوست دارن.
خانم مارچ می دانست که او با رفتار محبت آمیز خود، طی سفر طولانی، کمک خوبی برای وی خواهد بود. هنگامی که کالسکه از نظر پنهان شد، دخترها به خانه بازگشتند و آن گاه به گریستن پرداختند. هانا مدبرانه دقایقی آنها را تنها گذاشت و سپس با یک قوری قهوه بازگشت و گفت:
- عزیزانم، حرفهای مادرتون رو به یاد بیارید و دیگه گریه نکنید. حالا بیائید یک فنجان قهوه بنوشید و بعد همون طور که به مادرتون قول دادید، مشغول کار میشیم.
همه دور میز نشستند و قهوه نوشیدند. جو گفت:
- امیدواری و سرگرم بودن به ما کمک میکنه. ببینم چه کسی این چیزهارو بهتر بخاطر می سپره. من مثل هر روز، پیش عمه مارچ میرم.
مگ که دلش می خواست چشمانش از شدت گریه، سرخ نشده باشد گفت:
- من هم می رم به بچه های کینگ درس بدم، گرچه دلم میخواد توی