نام کتاب: زنان کوچک
فصل دوازدهم

بیماری

روز بعد، صبحانه خیلی زود آماده شد. دخترها حیرت کرده بودند که خیلی زود از خواب بیدار شده بودند. مادر گفت:
- بچه ها! شما را به دست هانا می سپرم و میدونم که آقای لاورنس پیر، دوست خوبی براتون هست. کارهاتون رو انجام بدید و نا امید نشید. موقع گرفتاری، کار همیشه مشکلات رو حل می کنه.
- بله مادر!
- مگ، عزیزم، از خواهرهات مواظبت کن. اگر دچار مشکلی شدی بگو هانا یا آقای لاورنس راهنمائی‌ات کنند. جو، زیاد برام نامه بنویس. دختر شجاع من باش و همیشه به بقیه کمک کن. بث، موسیقی به تو کمک می کنه و کارهای جزئی خونه رو انجام بده. و امی، من میدونم که تو بچه خوبی خواهی بود و به دیگران کمک می کنی.
- ما این کار رو می کنیم مادر! این کار رو میکنیم!
آنها صدای چرخهای کالسکه را شنیدند و گرچه غمگین بودند، اما گریه نکردند. آنان برای پدرشان پیامهای محبت آمیز فرستادند گرچه یقین

صفحه 67 از 156