خانم مارچ فریاد زد :
- اوہ جو، تو چطور تونستی این کار رو بکنی؟
انگار دیگر نمی توانست سخنی بگوید ولی طوری به جو می نگریست که او احساس کرد مرتکب کار بدی شده است.
آن شب، هنگامی که همه به بستر رفتند، امی و بث خیلی زود خوابیدند. مگ تصور می کرد جو هم خوابیده، اما ناگهان صدای گریه آرامی را شنید و گفت:
- جو، عزیزم، چرا گریه می کنی؟
«جو» ی دردمند در حالی که می کوشید از گریستن خودداری کند گفت:
- موهام... موهای من... اما من متأسف نیستم. اگر بتونم فردا هم این کار رو می کنم.
- اوہ جو، تو چطور تونستی این کار رو بکنی؟
انگار دیگر نمی توانست سخنی بگوید ولی طوری به جو می نگریست که او احساس کرد مرتکب کار بدی شده است.
آن شب، هنگامی که همه به بستر رفتند، امی و بث خیلی زود خوابیدند. مگ تصور می کرد جو هم خوابیده، اما ناگهان صدای گریه آرامی را شنید و گفت:
- جو، عزیزم، چرا گریه می کنی؟
«جو» ی دردمند در حالی که می کوشید از گریستن خودداری کند گفت:
- موهام... موهای من... اما من متأسف نیستم. اگر بتونم فردا هم این کار رو می کنم.