نیافتند. پس از پایان کارها، مگ از مادرش خواست که به استراحت بپردازد و خودش برای او چای را آماده کرد. در همان لحظه، آقای لاورنس پیر، همراه بث آمد. او گفت:
- بث همین الان در مورد بیماری شوهرتان گفت. خبر بسیار تأسف انگیزی است. این قهوه ای است که خواسته بودید و چیزهای دیگری را که ممکن است لازم باشد برایتان آورده ام. آسوده خاطر باشید. طی مدتی که شما نیستید هر کاری از دستم بربیاید برای دخترها انجام خواهم داد، اما آیا تصور می کنید بتوانید به تنهائی به این سفر طولانی بروید؟ اجازه می دهید همراهتان بیایم؟
یک لحظه چنین بنظر رسید که خانم مارچ از پیشنهاد او خوشحال شده است زیرا او تقریبا از مسافرت طولانی آن هم به تنهائی می ترسید اما خیلی زود فهمید که نباید به پیرمرد اجازه دهد که تا آن حد روابط آنها نزدیک باشد. از این رو به گرمی تشکر کرد و پیشنهاد او را نپذیرفت. پیرمرد در حالی که می گفت: «خیلی زود برمی گردم» بسوی خانه اش براه افتاد.
مگ وقتی که برای مادرش یک فنجان چای برد از دیدن آقای «بروک» بسیار تعجب کرد. او با صدائی آرام و مهربان که برای مگ بسیار دلپذیر بود گفت:
- دوشیزه مارچ! خبر ناراحت کننده بیماری پدرتون رو شنیدم. من برای انجام کارهای آقای لاورنس به واشنگتن می رم. میخوام چیزهائی رو که لازم دارن بخرم و آمدم بگم که اگر خانم مارچ اجازه بدن که با ایشون برم از این خدمت ناچیز، بسیار خوشحال میشم.
- بث همین الان در مورد بیماری شوهرتان گفت. خبر بسیار تأسف انگیزی است. این قهوه ای است که خواسته بودید و چیزهای دیگری را که ممکن است لازم باشد برایتان آورده ام. آسوده خاطر باشید. طی مدتی که شما نیستید هر کاری از دستم بربیاید برای دخترها انجام خواهم داد، اما آیا تصور می کنید بتوانید به تنهائی به این سفر طولانی بروید؟ اجازه می دهید همراهتان بیایم؟
یک لحظه چنین بنظر رسید که خانم مارچ از پیشنهاد او خوشحال شده است زیرا او تقریبا از مسافرت طولانی آن هم به تنهائی می ترسید اما خیلی زود فهمید که نباید به پیرمرد اجازه دهد که تا آن حد روابط آنها نزدیک باشد. از این رو به گرمی تشکر کرد و پیشنهاد او را نپذیرفت. پیرمرد در حالی که می گفت: «خیلی زود برمی گردم» بسوی خانه اش براه افتاد.
مگ وقتی که برای مادرش یک فنجان چای برد از دیدن آقای «بروک» بسیار تعجب کرد. او با صدائی آرام و مهربان که برای مگ بسیار دلپذیر بود گفت:
- دوشیزه مارچ! خبر ناراحت کننده بیماری پدرتون رو شنیدم. من برای انجام کارهای آقای لاورنس به واشنگتن می رم. میخوام چیزهائی رو که لازم دارن بخرم و آمدم بگم که اگر خانم مارچ اجازه بدن که با ایشون برم از این خدمت ناچیز، بسیار خوشحال میشم.