- تو غمگینی طفلک بیچاره! برام تعجب آور نیست چون تو می بینی که دخترهای دیگه خوش میگذرونن اما خودت فقط کار می کنی و سال و ماهت رو این جوری میگذرونی.
بث درحالی که از ورای پنجره به بیرون می نگریست لبخند زد و گفت:
- دو موضوع دلپذیر داره اتفاق می افته؛ مادر از گذرگاه حیاط داره به خونه میاد و لوری هم خوش و خندان از باغ می گذره که انگار برای ما خبر خوشی داره.
خانم مارچ و لوری وارد خانه شدند. دقایقی بعد، زنگ در خانه بصدا درآمد و هانا رفت در را گشود و با یک تلگرام وارد شد. او که انگار بیم داشت تلگرام در دستش منفجر شود گفت:
- یکی از اون تلگرامهای مزخرفه .
خانم مارچ در حالی که آن را می گرفت، رنگ از رخسارش پرید و هنگامی که آن را خواند، فریادی زد و در صندلی اش افتاد.
خانم مارچ
شوهرتان بشدت بیمار است. فورا حرکت کنید.
س. هیل
بیمارستان بلانگ، واشنگتن
یک لحظه، همه سکوت کردند. پس از آن خانم مارچ گفت:
- من فورا حرکت می کنم، اما شاید خیلی دیر شده باشه. اوه بچه ها، بچه ها، کمکم کنید که این اندوه رو تحمل کنم؟
مادر دستهایش را بسوی دخترهایش گشود و آنها دور او جمع
بث درحالی که از ورای پنجره به بیرون می نگریست لبخند زد و گفت:
- دو موضوع دلپذیر داره اتفاق می افته؛ مادر از گذرگاه حیاط داره به خونه میاد و لوری هم خوش و خندان از باغ می گذره که انگار برای ما خبر خوشی داره.
خانم مارچ و لوری وارد خانه شدند. دقایقی بعد، زنگ در خانه بصدا درآمد و هانا رفت در را گشود و با یک تلگرام وارد شد. او که انگار بیم داشت تلگرام در دستش منفجر شود گفت:
- یکی از اون تلگرامهای مزخرفه .
خانم مارچ در حالی که آن را می گرفت، رنگ از رخسارش پرید و هنگامی که آن را خواند، فریادی زد و در صندلی اش افتاد.
خانم مارچ
شوهرتان بشدت بیمار است. فورا حرکت کنید.
س. هیل
بیمارستان بلانگ، واشنگتن
یک لحظه، همه سکوت کردند. پس از آن خانم مارچ گفت:
- من فورا حرکت می کنم، اما شاید خیلی دیر شده باشه. اوه بچه ها، بچه ها، کمکم کنید که این اندوه رو تحمل کنم؟
مادر دستهایش را بسوی دخترهایش گشود و آنها دور او جمع