نام کتاب: زنان کوچک
دوشیزه «کرِاکرِ» پیر دختری بود که آنها می کوشیدند به او کمک کنند ولی هیچ کس دوستش نداشت. او برای ناهار آمد و چون خانم مارچ، دقایقی پیش از خانه بیرون رفته بود مگ بناچار سرگرم گفت و شنود با او شد و جو هم به آشپزخانه رفت تا ناهار بپزد. خیلی کارها می بایست انجام می شد: گوشت و ماهی باید پخته می شد و میوه را باید آماده می کردند و میز را هم می چیدند.
جو به نشانه آن که ناهار آماده شده، زنگ را بصدا درآورد. غذا، قریب یک ساعت دیرتر از همیشه آماده شده بود. بیچاره جو! تمام کارها اشتباه انجام شده بود. گوشت خیلی زیاد پخته شده بود و ماهی اندکی خام بود و هیچ یک بقدر کافی نبود. نان هم کاملا سوخته بود.
امی خندید، دوشیزه کراکر خشمگین بود و مگ ناراحت بود. فقط لوری مهربان بود و می گفت و می خندید انگار از ناهارش بسیار لذت می برد. جو می اندیشید: «خب، میوه خوبه چون بقدر کافی شکر روی اون ریختم و خامه هم هست که روی اون بریزیم.»
دوشیزه کراکر ابتدا مقدار کمی میوه خورد و بعد بسرعت آب نوشید . لوری با شجاعت، بی آن که یک کلمه حرف بزند، سهم خود را خورد و امی که مقدار نسبتا زیادی میوه خورده بود فریاد زد و بسرعت از پشت میز برخاست و دوید. جو گفت :
- چی شده؟
مگ گفت:
- به عوض شکر، نمک ریختی و خامه هم خراب شده چون یادت رفته اونو توی یخدون بذاری.

صفحه 53 از 156