نام کتاب: زنان کوچک
سرگرمی آنها شریک شد و برایشان هدایائی می فرستاد که شگفت انگیز بود و باغبان آقای لاورنس پیر که با هانای پیر دوست بود، برای او نامه عاشقانه ای پست کرد که موجب خنده همه شد. بث، پستچی خانواده مارچ بود و همه از این که دفتر پست ویژه ای داشتند، خوشحال بودند.
روزهای بهار بسرعت سپری شد و تابستان فرا رسید. یک روز گرم ماه ژوئن، وقتی مگ از سر کار خود بازگشت به دیگران گفت:
- فرزندان کینگ، فردا میخوان بمدت سه ماه به کنار دریا بروند، بنابراین من در این مدت بیکارم. چطور میتونم از اوقات فراغت خود استفاده کنم؟
جو نیز خوشحال بود، گرچه بسبب آماده کردن لباسهای عمه و بدرقه او که مدت زیادی می خواست به دهکده برود، خسته بود. امی پرسید:
- اوقات فراغت رو چطور می خوای بگذرونی؟
مگ پاسخ داد:
- صبحها تا دیر وقت در رختخواب می مونم و بعد هم در تمام روز، کاری جز استراحت ندارم.
جو گفت :
- من از خونه عمه کتابهای زیادی آورده ام و اونارو میخونم و میخونم. وقتی سرگرمی دیگه ای ندارم باید همین کار رو بکنم.
امی گفت:
۔ اگر مگ و جو، کاری جز استراحت و بازی ندارن ما هم همین کاررو می کنیم.
بث گفت :

صفحه 48 از 156