لباس ساده خاکستری اش را بپوشد ولی می دانست که آن لباس در میان لباسهای شیک دوستانش، هیچ جلوه ای ندارد از این رو لباس سفیدی را که تصمیم داشت شب بعد در میهمانی بزرگتر بپوشد بر تن کرد. حتی آن لباس نیز در مقایسه با لباس دیگران، فقیرانه می نمود و او از نگاههایشان دانست که آنها نیز چنین می اندیشند. در لحظاتی که او با نگرانی و ناراحتی در مورد لباس خود می اندیشید، خدمتکاری با یک جعبه بزرگ و یک نامه آمد. همه دچار شگفتی شدند زیرا آنها برای مگ بود. هنگامی که جعبه باز شد، دخترها قشنگ ترین گل سرخهای دنیا را مشاهده کردند. آنی گفت:
- چقدر جالب! ما نمیدونستیم که تو دلباخته ای داری!
مگ گفت:
- نامه از مادرم و گلهارو لوری فرستاده.
مگ، پس از خواندن نامه مادرش، بار دیگر احساس خوشحالی کرد و از تمامی دقایق میهمانی لذت برد تا هنگامی که بر حسب تصادف سخنان خانم موفات و دخترش «بل» را شنید. خانم موفات از بل می پرسید:
- لاورنس جوان چند سال داره؟
- شانزده یا هفده سال.
خانم موفات گفت:
- او برای یکی از دخترهای مارچ، شوهر خوبی می شه. وقتی که پدربزرگش بمیره ، ثروت زیادی بهش به ارث می رسه. گرچه حالا خیلی زوده اما تصور می کنم خانم مارچ باید برنامه هاش رو منظم کنه. البته دخترک هنوز خیلی زوده که به این چیزها فکر کنه.
- چقدر جالب! ما نمیدونستیم که تو دلباخته ای داری!
مگ گفت:
- نامه از مادرم و گلهارو لوری فرستاده.
مگ، پس از خواندن نامه مادرش، بار دیگر احساس خوشحالی کرد و از تمامی دقایق میهمانی لذت برد تا هنگامی که بر حسب تصادف سخنان خانم موفات و دخترش «بل» را شنید. خانم موفات از بل می پرسید:
- لاورنس جوان چند سال داره؟
- شانزده یا هفده سال.
خانم موفات گفت:
- او برای یکی از دخترهای مارچ، شوهر خوبی می شه. وقتی که پدربزرگش بمیره ، ثروت زیادی بهش به ارث می رسه. گرچه حالا خیلی زوده اما تصور می کنم خانم مارچ باید برنامه هاش رو منظم کنه. البته دخترک هنوز خیلی زوده که به این چیزها فکر کنه.