نام کتاب: زنان کوچک
او گفت:
- میخوام بدونم اصلا روزی میتونم لباسهای مدل جدیدی رو که دلم میخواد، بخرم.
بث گفت:
- قبلا می گفتی همین که بتونی پیش موفات‌ها بری خوشحال میشی.
- البته همین طوره . من خوشحالم و نمیخوام به این موضوع که فقط دوست دارم یک لباس جدید داشته باشم فکر کنم.
و دقایقی بعد، مقدمات رفتن فراهم شد. لباسهای ساده را داخل یک چمدان سفری گذاردند و مگ رهسپار خانه آنی شد. او وقتی به آن جا رسید، دانست که موفات‌ها واقعاً ثروتمند هستند. خانه شان بزرگ بود و مملو از اشیاء گرانقیمت. خانم و آقای موفات، هر دو چاق بودند و چهره های شاداب و خندانی داشتند. آنها مرفه بودند و به پول و آنچه می توانستند با آن تهیه کنند عشق می ورزیدند، اما مهربان بودند و دلشان می خواست که مگ از بودن در خانه شان خوشحال شود. مگ از آن نوع زندگی که توأم با تنبلی و بی خیالی بود و اوقات زیادی که برای آراستن موها و پوشیدن لباس و به گردش رفتن با دیگران داشت، لذت می برد. روزها او را با کالسکه به گردش می بردند و بیشتر شبها به دیدن نمایشنامه می رفتند. موفات‌ها، مگ زیبا را دوست داشتند و او خیلی خوشحال بود. وقتی که وسایل گرانبهای موفات‌ها را دید آرزو کرد که ثروتمند باشد و هنگامی که خانه خودشان را در نظر مجسم می کرد، می اندیشید چقدر کوچک و محقر است.
در آغاز هفته دوم، میهمانی کوچکی برگزار شد. مگ میخواست

صفحه 37 از 156