نام کتاب: زنان کوچک
درست هنگامی بازگشت که دید دستهای امی در هوا گشوده شده و در پی آن فریادش شنیده شد. قلب جو از تصور این که امی بداخل رودخانه سقوط کرده باشد، بشدت میتپید.
لوری روی یخ دراز کشید و چوبدستی اش را بسوی امی پیش برد و او را از آب بیرون آورد. امی آسیبی ندیده بود ولی بشدت خیس شده بود و میلرزید.
جو و لوری کت‌های خود را در آوردند و به دور امی پیچیدند تا او گرم شود. لوری گفت:
- برای این که سرمانخوره باید اونو وادار کنیم که بسرعت بدوه .
آنها شتابان به خانه بازگشتند و امی بی درنگ در رختخوابی گرم و اتاقی که بخاری آن روشن بود به استراحت پرداخت و چند دقیقه بعد به خواب رفت.
خانم مارچ و جو به بالین او رفتند. جو پرسید:
- مطمئن هستید که حالش خوبه؟
- کاملا خوبه. تو و لوری کار خوبی کردید که کت‌هاتون رو تن اون کردید و تا خونه دویدید.
جو در حالی که می گریست گفت :
- اوه مادر! اگر او می مرد از اخلاق نحس من بود. من ازش عصبانی بودم و بهش نگفتم در کناره رودخونه سرسره بازی کنه. من میدونم اخلاق بدم باعث میشه که زندگی ام تباه بشه . اوه مادر، چیکار کنم؟ چیکار کنم؟
- تو باید سعی کنی از رفتار مردم عصبانی نشی. همه ما کارهائی می کنیم که دیگران رو عصبانی می کنه. گاهی اوقات تو هم کارهائی

صفحه 34 از 156