خشمگین و ناراحت بود. با خود گفت:
- به لوری میگم که برای سرسره بازی روی یخها بریم. او خیلی صمیمی و مهربونه و باعث میشه که من خیلی زود، حالم بهتر بشه .
امی وقتی که دید او دارد می رود به مگ گفت:
- او به من قول داده بود که وقتی برای سرسره بازی میره، منو هم با خودش ببره. یخها بزودی آب میشن و چون او خیلی از من عصبانیه نمیتونم ازش بخوام که منو ببره.
- خب، امی، اصلا کار خوبی نکردی که کتابش رو سوزوندی و اون نمیتونه تورو ببخشه، اما اگر همراهش بری میبینی که لوری با رفتار خوبش کاری می کنه که او احساس بهتری داشته باشه، دوباره بهش بگو که متأسفی ممکنه با هم دوست بشید.
امی گفت:
- سعی می کنم.
کت گرم خود را پوشید و تا حدی که پاهایش توان داشت بسرعت دوید. رودخانه نزدیک بود و وقتی به آن جا رسید، جو و لوری آماده بازی بودند. جو هنگامی که دید امی بسوی آنها می آید، پشتش را به او کرد. لوری، امی را ندید. او مشغول امتحان کردن یخ بود و به جو گفت:
- در حاشیه سرسره بازی کن، یخ وسط رودخونه قابل اطمینان نیست.
جو در حالی که به دنبال لوری می رفت، اندیشید: «آیا امی شنید که یخ وسط رودخونه قابل اطمینان نیست؟ آیا باید بهش بگم؟ نه، بذار او خودش مراقب باشه.»
می خواست به راه خود ادامه بدهد، اما چیزی او را باز می داشت. او
- به لوری میگم که برای سرسره بازی روی یخها بریم. او خیلی صمیمی و مهربونه و باعث میشه که من خیلی زود، حالم بهتر بشه .
امی وقتی که دید او دارد می رود به مگ گفت:
- او به من قول داده بود که وقتی برای سرسره بازی میره، منو هم با خودش ببره. یخها بزودی آب میشن و چون او خیلی از من عصبانیه نمیتونم ازش بخوام که منو ببره.
- خب، امی، اصلا کار خوبی نکردی که کتابش رو سوزوندی و اون نمیتونه تورو ببخشه، اما اگر همراهش بری میبینی که لوری با رفتار خوبش کاری می کنه که او احساس بهتری داشته باشه، دوباره بهش بگو که متأسفی ممکنه با هم دوست بشید.
امی گفت:
- سعی می کنم.
کت گرم خود را پوشید و تا حدی که پاهایش توان داشت بسرعت دوید. رودخانه نزدیک بود و وقتی به آن جا رسید، جو و لوری آماده بازی بودند. جو هنگامی که دید امی بسوی آنها می آید، پشتش را به او کرد. لوری، امی را ندید. او مشغول امتحان کردن یخ بود و به جو گفت:
- در حاشیه سرسره بازی کن، یخ وسط رودخونه قابل اطمینان نیست.
جو در حالی که به دنبال لوری می رفت، اندیشید: «آیا امی شنید که یخ وسط رودخونه قابل اطمینان نیست؟ آیا باید بهش بگم؟ نه، بذار او خودش مراقب باشه.»
می خواست به راه خود ادامه بدهد، اما چیزی او را باز می داشت. او