نام کتاب: زنان کوچک
هرگز تورو نمیبخشم.
مگ و بث برای رهاندن امی از دست جو دویدند و جو بسوی اتاق کوچک خود در طبقه بالای خانه دوید و در را به روی خود بست تا شاید بتواند بر خشمش غلبه کند.
در اتاق نشیمن، امی نیز اندوهگین بود. مگ گفت:
- چطور تونستی همچین کاری بکنی؟
بث و مادرش از شدت آزردگی خاطر، نمی توانستند سخنی بگویند و امی احساس می کرد، آنها او را دوست ندارند.
جو، هنگام نوشیدن چای از اتاقش بیرون آمد ولی هنوز بشدت خشمگین می نمود از این رو امی بدشواری جرأت یافت که بگوید:
- جو، لطفاً منو ببخش. من خیلی خیلی متأسفم.
جو گفت:
- هرگز تورو نمیبخشم.
و در تمامی ساعات پس از آن، اصلا توجهی به او نکرد. دقایقی قبل از آن که به بستر بروند، خانم مارچ به جو گفت:
- عزیزم! نگذار خورشید در حالی غروب کنه که هنوز خشمگین باشی. همدیگه رو ببخشید، به هم کمک کنید و روزی دیگه رو شروع کنید.
جو دلش می خواست سر به زیر بیفکند و گریه کند اما می دانست که امی گوش می دهد از این رو با لحنی جدی گفت:
- کار خیلی بدی بود و من هرگز نمی تونم اونو ببخشم.
روز بعد، چند ساعت پس از نیمروز، وقتی که جو بعد از گذراندن ساعاتی پرتلاش در منزل عمه مارچ به خانه بازگشت، همچنان

صفحه 32 از 156