نام کتاب: زنان کوچک
نامه ای بود متین که انگار برای فرد بزرگسالی نوشته شده بود:

دوشیزه مارچ، خانم عزیز
در زندگی خود، هرگز از کفشی مثل کفشهای دست دوز شما خوشم نیامده است، برخود لازم می دانستم که محبت شما را جبران کنم بنابراین برای شما پیانوی کوچکی را می فرستم که زمانی، نوه دختری ام از آن استفاده می کرد.
با سپاس بی کران و بهترین آرزوهای قلبی
دوست شما
جیمز لاورنس

تمام دخترها جمع شدند تا پیانوی کوچک را ببینند و بث نشسته بود و آن را آزمایش می کرد. پیانو اصلا عیبی نداشت. جو با لحنی توأم با شوخی گفت:
- حالا تو باید بری و از او تشکر کنی.
و هرگز گمان نمی کرد بث آن قدر شجاعت داشته باشد که این کار را بکند. بث گفت:
- همین الآن و قبل از اون که دچار ترس بشم، میرم .
و در حالی که همه دچار شگفتی شده بودند از خانه بیرون رفت و از وسط باغ گذشت و پیش از آن که آنها بتوانند باور کنند از در خانه آقای لاورنس عبور کرد.
آقای لاورنس پیر از دیدن او واقعاً دچار شگفتی شد. بث گفت:
- آقا اومدم که از شما تشکر کنم.

صفحه 27 از 156